دو روزه همش دارم به این فکر می کنم کاش می شد آدم می تونست دو تا شوهر داشته باشه ... یکی انتخاب دلش و یکی انتخاب عقلش ... عجیبه که هیچ وقت دل و عقلم با هم همراهی نمی کنند و منو همیشه در برزخی می گذارند که رهایی ازش برام مشکله ... نمی دونم آیا همه اینطورین یا من اینچنینم ... ؟
بالاخره بعد از دو روز برادر غیرتیم با من آشتی کرد ... چقدر برای آشتی کردنش بدبختی کشیدم ... چقدر براش دلقک بازی کردم و ادای سلطان شعبان رو در اوردم تا تونستم لبخند به لبش بنشونم ... چقدر همه چیز رو تقصیر همه انداختم (همه بجز خودم) تا تونستم بی گناهیمو بهش ثابت کنم ... چقدر حرف شنیدم ازش ... چقدر غصه خوردم ... دوست ندارم روابط خانواده ام به خاطر بعضی ها خراب بشه ... از پریشب که (...) اومد خونمون تا به حال همه با هم یه جور دیگه ای شدیم ... پدر و مادرم دوباره چشمشون رو به همه چیز بستند ...
دیروز که می خواستم زار بزنم ... نشد ... می ترسم ... از همه چیز و همه کس ... طاقت بدبختی و حرف و حدیث رو ندارم ... دوست ندارم دوباره وارد قضیه ای بشم که ساخته و پرداخته بقیه باشه بجز خودم ... کاش کمی با پدر و مادرم راحت می بودم ... نمی دونم چطور می شه راحت بود ... ؟ کل ملت دنیا باهاشون راحتتد بجز من ...
چی بگم . . .
حرف حساب می زنی. . .
خیلی سختهو خیلی خیلی از اینیکه فکر می کنی سختتره . . .
به قول پاسکال : دل منطقی دارد که عقل از آن بی خبر است....
من که تا حالا فقط به حرف عقلم گوش کردم و به نظر خیلی ها خیلی هم موفق هستم اما باز یه جایی تو اعماق وجودم یه جایی که شایدم خیلی کوچیکه داره بیقراری می کنه و منو از کار و زندگی انداخته ...
شاید تو عمرم موقعیتی به این بزرگی وخوبی برام پیش نیومده ...
اما این بار می خوام به حرف دلم گوش کنم..دل رو به دریا بزنم ...
به درک هرچی می خواد بشه . . . هرچند شاید به بهای از دست دادن خوشی همه عمرم باشه . اما باز به درک...لااقل اون خلا کوچیک رو پر می کنم ....
می گم قبل از اینکه دلتو بزنی به دریا بد نیست بری پیش یک مشاور ... یک وقت ضرر کلانی ندی ...
سلام سال نو مبارک
من انگار چندمدتی نبودم تو که نامردی نکردی و هی پشت سر هم پست آپ کردی
خوب عزیز من تقصیر خودته که نمیتونی با پدر و مادرت راحت باشی تو وقتی به خودت جسارت صحبت رو در رو نمیدی اونم در موردی که احساس میکنم داره زندگیتونو به میزنه خوب مشکل فقط از تو میتونه باشه چون داری اهمال میکنی
در ضمن در مورد شوهر هم مردم موندن دست همین یکی که دارن اونوقت تو دوتا دوتا آرزو میکنی
عجب !!
بازم که برگشتی به قالب قدیمی
انگاری همه چی تازش خوبه غیر از دوست
نکنه تو هم به قالب وبلاگت عادت کرده بودی که نتونستی عوضش کنی ؟
ممنون از نظراتت ... خوب آره مشکل ازمنه که نمی تونم راحت باشم اما خوب چاره اش چیه؟ اینو می خوام بدونم که نمی دونم ... اون جسارت رو ندارم ...
قالبم هم جدیده والا ... قدیمی که قهوه ای بود ... بعد شد خردلی و حالا شد سفید ... جدیده والا ...
سلام خانومی
ببخشین حواسم نبود ! رنگش نارنجی هست منتها من میگم نارنجی یعنی حرف٬ ر ٬ رو با کسره میگم منتها اون شیرازی هست و حرف ر کلمه نارنجی رو با فتحه میگه!
.مگه برادرت بزرگتر هست که غیرتی میشه؟ معلومه که خیلی دوستش داری که نمیتونی باهاش قهر باشی و این خیلی خوبه که انقدر قلب مهربونی داری.
اگه اشتباه نکنم و صد البته اگه فضولی نباشه از نوشته ات احساس کردم که باید حتما سرو کله یه خواستگار پیدا شده.
عزبزم ٬ این فقط تو نیستی که با خونواده ات راحت نیستی .... منم اصلا و ابدا تحت هیچ شرایطی با بابام راحت نیستم و در واقع هیچ حرفیمو به بابام نمیزنم یا سعی میکنم جلوش هر چی از دهنم نیاد بیرون که بعدا برام دردسر ساز بشه. تو همه موارد لباس پوشیدن ٬ حرف زدن ٬ نگاه کردن خلاصه همه چیز حواسم باید باشه که مبادا دست از پا خطا کنم که البته بابام همیشه یه دلیل موجه برای خودش داره که به من گیر بده.
خانومی موفق باشی
مرسی عزیزم از توضیحاتت ... شاهزاده رویاهای اسبقم اومد خونمون ... و زندگی و افکارمون رو مختل نموده ... امیدوارم مشکلات فرزندان با والدین و رودربایستی ها حل بشه حالا چطوریشو توش موندم ...
Vala daste akhar mani dotash yeki mishe!
دو تاش یکی می شه؟ یعنی ممکنه؟!!!
سلام طوطی بانوی عزیز
راستش نمیدونم چی بنویسم.
برای مطلب قبلیت هم همین مشکل رو داشتم.
دعا میکنم بهترین تصمیم رو بگیری.
ممنون از کامنت مفیدت.
خواهش می کنم عزیزم ... هر وقت دوست داشتی بنویس ... ما قبول داریم ...