پیشرفتم در خط ... مارمولک ... استاد عزیز

چند وقتیه شنبه ها می رم تکلیف کلاس خطم رو تحویل بدم و بگیرم ... هیچوقت استادم رو ندیده بودم ... چون مکاتبه ایم اینه که نمی بینمش ... فقط با دو تا پسر دوقلوی بداخلاق و فوق العاده سرد روبرو هستم ... ترم یک خیلی پیشرفتم خوب بود ... یکیشون از طرف استاد پیغام می اورد که کارت خوبه ... ترم دوم هم خودشون می گفتند کارت خوبه ... مراقب امتحان هم اومد جلو و کلی به به و چه چه کرد و گفت که همیشه طرفدار خطهای منه ... و منو دورادور می شناخت ... ورقه ام رو هم که دادم دوباره کلی تعریف کرد ... ولی نمره ام که اومد دیدم نه به اون تعاریفشون نه به این نمره کذایی که فقط دو نمره از نمره ردی بالاتر بود ... به هر حال ... دیروز که برای خودم شاد و شنگول و خوشحال رفتم خطم رو تحویل بدم و تصحیح شده های جلسه قبل رو تحویل بگیرم ... از اون دو قلوها خبری نبود ... دیدم تو اتاق استاد اصلیه نشسته ... دیگه رفتم پیش اون ... فکر می کردم حالا اینهم می آد تعریف می کنه ... اما  باید خوابشو می دیدم ... ورقم رو با کلی علامت ضربدر قرمز اورد و گفت دقتتون چرا اینقدر پایینه؟ ترم سومید ... اصول رو هنوز رعایت نمی کنید؟ ... اینطوری شاید این ترم رو قبول نشید ... خلاصه من همینطوری یخ کرده بودم که نه به اون تعاریف بقیه و نه به این ... !!! می خواستم طبق معمول بگم تقصیر من نیست ... تقصیر زمین و زمانه الا من ... تقصیر مکاتبه ای بودنه که دست استاد رو نمی بینم ... تقصیر اعصاب خرابمه که قوس ع و س ها رو خراب و لرزشی در می آرم ... تقصیر صدای بلند تلویزیونه با موزیکهای رپ و هیپاپه ... تقصیر ....  است !!! ...

 

اما خدائیش این خط عجب عوالمی داره ... خیلی باید خاص بود تا بشه خوب نوشت ... دنیاش با نقاشی و طراحی تفاوت می کنه ... نقاشی می تونه خط خطیهای روح آدم باشه  (در اکثر آدمها اینچنینه) تلخیهاشونه ... اکثر اوقات شامل برداشتهاشون از وقایع نه چندان خوشاینده ... می شه راحت بود ... می شه در حین نقاشی دروغ گفت و غیبت کرد ... با بقل دستی صحبت کرد ... شاید حتی احساسات ناب تری دست بده و سمت و سوی کار به نفع بهتری تغییر کنه ... اما وقتی آدم داره خطی می نویسه دیگه از این مسائل خبری نیست ... چهاردنگ حواس باید پی خط و کش و قوسها و بالا پایین بودنها باشه ... تمام افکار خارجی ممنوعه! هر نوع فکری باعث خطا می شه ... خلاصه اینکه خط صفای روح و دله ... نه خط خطیهای  اون ... به همین دلیل باید خیلی خاص بود تا بشه چند خطی نوشت ... خیلی باید آروم بود ... مهربون بود ... پاک بود ... فرشته بود ... وگرنه نتیجه مثل خطهای من از آب در می آد ...

 

با مارمولک دفتر همزیستی مسالمت آمیزی دارم ... تو دو سالی که اینجائیم این موجود نازنین ولی خطرناک رو گاهی ملاقات می کنم ... و گاهی اینقدر سر و صدا راه می اندازه که فکر می کنم دزدی چیزی تو آشپزخونه است ... بدبختانه جاش اونجاست و من در بیم اینم که بالاخره سم این موجود به خورد ما بره ... اینه که چند وقتیه مدام تو قوری رو بازرسی می کنم که یه وقت اشتباهی با چایی دمش نکنم (مثل اوندفعه که یک سوسک حموم بیچاره رو با چای دم گذاشتم و به خورد هیئت مدیره محترم دادم) ...

هر وقت که تو سینک ظرفشویی می افته و نمی تونه دربیاد نجاتش می دم (دفعه پیش هم حناگلی نجاتش داد) ... دلم نمی آد هلاکش کنم ... تازگیها متوجه شدم تجدید فراش کرده و بچه اش هم رویت می شه ... دیروز بچه اش افتاده بود تو لیوان چائیم ... و نمی تونست در بیاد ... خدا رحم کرد که اون چای رو غافلانه نخوردم ... خلاصه اگر زمانی اینجا به مدت طولانی غایب بودم حدس و گمانهایی پیش خودتون بزنید ...

 

                                             

 

رئیس دو سال قبلم که امید داشتم این دوره دوباره رئیس بشه (چون ماکزیمم رای رو اورده) از پذیرش این امر سرباز زده ... و من بیچاره شدم ... چون تنها کسی که با من راه می اومد اون بود ... تو فکرم که اگر این رئیس فعلیم دوباره رئیس بشه من چه خاکی بر سر بریزم ... ؟؟؟ دیروز که زنگ زده بود ... بهش بدون سلام واحوالپرسی یکهو گفتم: "روز استاد گرامیباد! تبریک می گم خدمتتون" ولی اینقدر این جمله رو مسخره گفتم که حال خودم هم بهم خورد چه برسه به اون ... به هر حال وقتی چیزی نه از ته قلب و فقط نمایشی و برای ادای وظیفه باشه بهتر از این نمی شه ... منکه خیلی دینی نسبت به استادهام ندارم ... بجز دو تا از ریاضی ها که هر دو هم ترک و با لهجه غلیظ ترکی (که من بسیار دوست می دارم) بودند ... وگرنه از استادهای رشته خودم هیچوقت خیری ندیدم  ... خیری ندیدم هیچ بدی هم دیدم ... به هر حال ... همه مثل هم نیستند ... و تو رشته خودمون استادهای خیلی خوبی هم بودند که من افتخار شاگردیشون رو نداشتم  و به همین دلیل الان حتی یاد یک فرمول مختصر هم می افتم حالم بهم می خوره ... و به شدت گریزان شدم ... و هیئت مدیره متعجب از اینهمه گریزان بودن من!

نظرات 9 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 16 اردیبهشت 1387 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام
تری تی جون واقعا راست می گی هنر خطاطی با نقاشی و دیگر هنرا فرق می کنه خیلی خاصه باید کلی شرایط جور باشه تا شاید بشه یه خط خوب در سطح خودمون بنویسیم ولی نمی دونم چی داره که آدمو این همه به خودش معتاد می کنه

راستی یه فکری برای مارمولکه بکن خوب ببرشون یه جای دیگه زندگی کنن خیلی خطر ناکه ها

موافقم خط نوشتن اعتیاد آوره ... شاید اینقدر که خط اعتیاد آوره نقاشی و طراحی اینطور نباشه ...
مارمولکه هم تا وقتی من هستم نگه ش می دارم (یعنی کار به کارش نخواهم داشت) اما اگر روزی روزگاری کارمند جدید بیاد جام مطمئنم اون اینکار رو خواهد کرد ... من دلش رو ندارم والا ... ولی مواظب خودم هستم ... مرسی عزیزم ...

حنا سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 12:48 ق.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

سلام تیریتی جانم...خوبی؟...خیلی کم پیدایی...فکر کنم سرت خیلی شلوغ باشه....حالت چطوره؟...
وای اون مارمولکه هنوز زنده است؟...عجب....
اگه پارسیان نشه ..کی میشه رئیس؟...
کتاب دن آرام ترجمه م آ به آذین.....
کتاب ۴ جلده...از جلده دوم وارد جنگ میشه...شاید جنگ ها برات کسل کننده باشه...ولی اگه بتونی ادامه اش بدی ....داستانهای زیبایی برات نقل میکنه...از آدمهای زیاد...
من هم دلم تنگ شده....دوست دارم بیام ...منتها هم تنبلی میکنم...هم این روزها سطح انرژیم پایینه..کم کم بالا میارمش و میام پیشت حتما....
مواظب مارمولک باش!...
همیشه سلامت باشی

به؟ سللللاااامممم ... ممنون عزیزم ... متاسفانه منم مثل تو کمی سطح انرژیم پایین اومده ... از سر کار که می آم خونه جنازه ای بیش نیستم ... اینه که نمی نویسم متاسفانه ...
والا منهم موندم کی رئیس می شه؟ این رئیس فعلی هم گفته نمی خواد دوباره بیاد تو هیئت مدیره؟ خلاصه نمی دونم ...
مرسی از راهنماییت برای دن آرام ...
اگر تونستی حتما حتما حتما بیا ... خوشحال می شم ...
تو هم سلامت باشی ...
ورزش خوش بگذره ...

دلارام سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 12:26 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

عزیزم ... کامنتی درج نشده گمونم ...

امیر سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://carboncopy.blogfa.com

سلام. مشتاق دیدار. گاهی سری به لینکدونی خودتان بزنید بد نیست! می گویند صله رحم عمر را زیاد میکند. میگم نکند شما قرار است رئیس شوید؟! من رو فراموش نکنیدا!
راستی چقدر موجودات موذی ها چندش آورند! شما تازه عکس شان را هم بین المللی می کنین؟!

سلام علیکم ... شرمنده واقعا ... مرسی از معرفت شما که سر می زنید ... من آخر هفته ها می رسم بیام سر بزنم ... واقعا شرمنده ... خیلی هنر کنم طول هفته کامنتها رو جواب می دم ... باز هم ازتون ممنونم ...

سید محمود جوادی سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1387 ساعت 05:10 ب.ظ http://jawadi.persianblog.ir/

سلام ... فردا میام این پست شمارو با حوصله می خونم .
من با " دانشمند ! " و " کامنت " به روزم

چشم ... ممنونم ... می آم کار جدیدتون رو ببینم ...

انارام چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 02:58 ق.ظ

طفلک هیات مدیران شما... چه چایی خوردن آن روز... در ضمن مارمولک کلا موجود نازنینیٍ...مخصوصا که جلوی سوسک های بدذات و کثیف رو می گیره... اگر هم می خوای هر لحظه این جناب مارمولک و خانوادشون توی وسایل آشپزخونه پیدا نشن... یه گلدون از گل های پر برگ بزار توی توی آشپزخونه و همیشه هم خاکش رو خیس نگهدار... توی گلدون می مونن و دیگه کمتر نگرانت می کنن خانمی...
ولی جدی مواظب باش... دم ایشون اگه کنده بشه... بشدت سمی و خطرناک...

آره طفلکها ... البته ناگفته نماند خودم هم خوردم ... باز اونها خوبه که خبردار نشدند ولی من وقتی جنازه سوسک به اون گندگی رو موقع شستن قوری دیدم تا شبش نمی دونی چه حال افتضاحی داشتم ...

چه توصیه بامزه ای ... متاسفانه آشپزخونه مون نور نداره اصلا ... نمی دونم آیا می شه گلدون پر از برگ رو اونجا نگه داشت؟ ... اما مشخصه که حسابی خانه داری ... ممنونم ...

لیدا معتمد ( تصویرگر ) چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 03:15 ب.ظ http://lililala7.blogfa.com

اما وقتی آدم داره خطی می نویسه دیگه از این مسائل خبری نیست ... چهاردنگ حواس باید پی خط و کش و قوسها و بالا پایین بودنها باشه ... تمام افکار خارجی ممنوعه! هر نوع فکری باعث خطا می شه ... خلاصه اینکه خط صفای روح و دله ... نه خط خطیهای اون ... به همین دلیل باید خیلی خاص بود تا بشه چند خطی نوشت ... خیلی باید آروم بود ... مهربون بود ... پاک بود ... فرشته بود ... وگرنه نتیجه مثل خطهای من از آب در می آد ...
.
.
.
به هر حال وقتی چیزی نه از ته قلب و فقط نمایشی و برای ادای وظیفه باشه بهتر از این نمی شه
.
در مورد رابطه ای که با مارمولک داری که اونقدر چندشم می شه هیچی نگم بهتره .. آفرین به تو که نمی ترسی
در مورد انجمن باید بگم که شرایط سختی نداره ... اما من کارهام تازه بعد از 10 سال به نتیجه داره می رسه .. بین 50 نفر نتقاضی 5 نفر رو انتخاب کردن و عضو اصلی کردن .....
آخه عضو غیر ÷یوسته یا اصلی هم دارن که بهش می گن عضو وابسته که در واقع فاییده ای نداره چون در جریان ها قرارشون نمی دن ......
اما می تونی کاراتو ببری اونجا و بذاری بیان داور ها نظر بدن شاید عضو اصلی بشی ..... عزیزم ...
خواستی تلفنش رو می دم بهت .....
ذاستی منو هم عضو انجمن علمیتون می کنی ؟

والا به خدا من با مارمولک رابطه ای ندارم ... منم خوب کمی چندشم می شه ... اما چون در کل حیوان دوستم ... بر احساسات چندشیم غلبه می کنم ...
مرسی از نظراتت در مورد انجمن ... در مورد انجمن ما اگر واقعا دوست داری عضو بشی خبر قطعیشو بهم بده ...

سید محمود جوادی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1387 ساعت 08:15 ب.ظ http://jawadi.persianblog.ir/

سلام ... شرمنده شما هستم که باز فرصت خوندن این پست رو پیدا نکردم.
من با " یک کاریکاتور و نیمچه خاطره " به روزم

خواهش می کنم .... باشه سر می زنم

نسترن پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1387 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.anarenoghreie.blogfa.com

سلام
من هیچوقت خطاطی رو دوست نداشتم چون در هیچ دوره از تحصیلم نتونستم درس خوشنویسی یا واحد خطاطی رو با خیال راحت بگذرونم همیشه هم معلم یا استاد این درس بداخلاق و بی حوصله بوده خلاصه که نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم

مارمولکه رو نکشید اما مراقب خودتون باشید خطرناکه به خدا...

عجب بهتون نمی آد از خط بدتون بیاد ... چون معمولا اونهایی که علاقه مند به نقاشی و طراحیند خط هم دوست دارند ...
مرسی عزیزم. ... باشه مراقبم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد