عادات بد ...

گاهی دلم می خواد درد بکشم ... وقتی دلم درد می خواد و دردی در کار نیست با دستگاه اپیلاتور می افتم به جون خودم و بعد احساس دل خنکی می کنم ... نمی دونم این چه مفهومی می تونه داشته باشه؟

با خودم لجبازی می کنم ... هی برنامه می نویسم ... هدف تعیین می کنم ... و بعد از لحظه ای که قراره برای رسیدن به هدفم گام بردارم ... 180 درجه عکسش رفتار می کنم ... مثل اینکه تصمیم گرفته بودم چند کیلویی وزن کم کنم چون واقعا احساس سنگینی دارم و داره رو فعالیتهای روزانه ام تاثیر سوء می گذاره ... اما از وقتی این رو نوشتم و راهکارهاشو ... دقیقا دارم چند برابر قبل می خورم ... از جلوی هر مغازه اغذیه فروشی یا خواروبار فروشی که رد می شم به شدت وسوسه می شم برم توش و چیزی بخرم ... چند وقت پیش از یکی از این مغازه های آب میوه فروشی ذرت گرفتم ... اون که تموم شد یک نگاهی به منوش انداختم و دیدم نمی تونم بگذرم ... یادم نبود آخرین بار کی هویج بستنی خوردم اینه که اونهم بعدش سفارش دادم ... باز به اونهم قانع نشدم و آب طالبی هم سفارش دادم ... فروشنده مونده بود که من از کجا آمده ام؟ نمی دونم باز این خصلت اخلاقیم هم چه مفهومی می تونه داشته باشه؟ 

به هر حال ... فقط می دونم که ما آدمها خلایق عجیبی هستیم ... پیچیده ... مملو از اخلاق و عادات عجیب که عوامل خیلی زیادی در شکل گیریشون نقش داره که بی خبریم ... و ترک عادات بد ! امان از ترک عادات بد! چه همتی می خواد ؟؟؟!!! تا عادتهای بد رو نشناسیم و صد البته عواملشو نمی تونیم ترک کنیم ... مثل من که هنوز عامل خیلی از اخلاقهامو نمی دونم ... باید برم ریشه یابی کنم ...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
دلارام پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1387 ساعت 12:50 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام ...

شاید گاهی از شدت خستگی یا هر فشاری که ممکنه رو آدم باشه باعث ایجاد اخلاقای عجیب بشه...

خب عیبی نداره که این همه میخوری شاید اون موقع دلت خواسته ... منم هی به خودم میگم بستنی و سیب زمینی و چیزای چاق کننده ای که میخورم نخورم ولی خب هی گول میخورم میگم من که وزنم متعادله عیبی نداره بزار بخورم !
هی میگم نخورم که هیکلم خراب نشه!!! ولی واقعا هیچ کنترلی رو خودم ندارم و میگم یه شب که هزار شب نمیشه!!!

می دونی دلارام جان ... مشکل من اینه که همیشه دلم خوردنی می خواد ... مشکل از خستگی و فشار روانی نیست ... بلکه همیشگیه و این خودش یک مشکل روانیه ...

سید محمود جوادی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.jawadi.persianblog.ir/

سلام
این پست و پست قبلیتونو خوندم . به توانایی قلمتون و استعدادتون در نوشتن و بیان اتفاقات پیرامونتون غبطه خوردم . خیلی خوب و راحت و بسیار صمیمی می نویسید . دستتون درد نکنه .

کلی شرمنده می فرمایید ...
منم به پرکار بودن شما غبطه می خورم ...

فروردینی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1387 ساعت 05:33 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com

سلام طوطی بانوی عزیزم
مطمئنا این حالتت موقتی‌ست و برای بعضی وقتها این حالت برات به وجود می‌اد که شاید در اون هنگام بدنت واقعا به این مواد احتیاج داشته. و یا شاید ریشه روحی و روانی داره. من این حالت رو در غذا خوردن ندارم، در یک مسئله دیگه دارم!
در جواب کامنتت:
من هم دلم برای کامنتهات تنگ شده بود.
در مورد بودنم در این کشور با این شرایطی که برای پسرم دوبار پیش اومد، واقعا درست گفتی. راستش من قبل از این مشکل اصلا مزیتهای اینجا رو درست درک نمی‌کردم و همیشه قصد ترک اینجا و برگشت به ایران رو داشتم. اما با این مشکل و بیماری پسرم من کاملا تغییر عقیده دادم. الان وضع سلامتی پسرم مهمتر از همه مسائلمه.
ممنون بابت تبریک اما راستش من اون پست رو با تاخیر نوشتم. یعنی تولد من سی‌ام فروردینه و من سی و سه ساله شدم! شما از من جوانترید.

کاش موقتی می بود ... والا نیست ... همون ریشه روحی روانی و جنبه ارثی داره ...
خوب و خوش و سلامت باشید ...

باران ترانه جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 05:54 ب.ظ http://baranetarane.blogfa.com

سلام.منم درد کشیدنو دوست دارم اصلن اگه درد نکشم می میرم.شاید درد بی دردی دیگرانو...

سری به وبلاگت زدم ... تو اساسی دوست داری درد بکشی ... نوع دردت با من فرق داره کلی ... همونیه که می گی اگه درد نکشی می میری ... درد دائمی می خوای ... به هر حال اینهم یه مدلشه که خودت باید به نتیجه ای برسی ...
ممنون که بهم سر زدی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد