فنچول

گاهی که دلم می خواد آدمها رو تماشا کنم مسیر مترو رو انتخاب می کنم ... چون آدمهای ردیف مقابل رو می تونم کامل ببینم ... خودم از تماشای دیگران ابایی ندارم و بر خودم این  کار ناپسند رو جایز می دونم اما امان از وقتی که دیگران بهم زل بزنند... ناخودآگاه اخمهام می رن تو هم و لب و لوچه ام جمع می شه ... برام این سوال پیش می آد که من ممکنه چه عیبی/حسنی داشته باشم که اینقدر توجه این آدم رو به خودش جلب کرده... ؟؟؟ 

 

                     

 

 این عکس "فنچول" گربه همکارمه ... هفته ای یکبار که می آد دفتر اینو هم با خودش یدک می آره که تو چشمهاش قطره بریزه ... الان دارند روش انرژی درمانی انجام می دند ... چون یکی از چشمهاش مشکل داره ... نمی دونم آیا جواب می ده یا نه ... اگر جواب نده دامپزشک چشمشو تخلیه می کنه ... من خیلی موافق نیستم اون با خودش حیوون بیاره دفتر ... چون ما یک دفتر علمی هستیم و گهگدار آدمهای نیمچه مهمی می آن که کافیه یه همچون صحنه ای رو تو دفتر ببیند ... ممکنه کار به جاهای باریک بکشه ... از طرف دیگه رئیس اگر بفهمه کله منو کنده ... چون من مسئول اونجا شناخته می شم ... اما خوب همکار من به هر حال اینها رو با خودش می آره چون باید طی روز دوا درمونشون کنه ... من بهش گفتم اگر کسی زنگ زد تو اینو ببر تو آشپزخونه و در رو هم ببند ... از قضا چند روز گذشته از سازمان خیلی مهم دولتی که کلی ما و کنفرانسهامون رو حمایت مالی می کنند یک نفر اومده بود ... گربه هه هم اون وسط ولو بود و داشت واسه خودش می چرید ... همکارم هر کارش کرد گربه از جاش تکونی نخورد و من مجبور شدم در رو باز کنم چون دیگه یارو هی زنگ پشت زنگ می زد ... خلاصه نمی دونم این گربه رو دید یا نه؟ همکارم می گفت دیده ولی به روی خودش نیورده ... نمی دونم خدا خودش به خیر کنه ... آخر و عاقبت ما رو ... و حیوونها رو  ... و  .... رو .... و ......

نظرات 14 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 09:35 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

جالبه من اصلا نمی تونم به ملت نگاه کنم! مرد و زن هم نداره اصولا نمی تونم از تماشای مردم لذت ببرم! پس شما که قابلیتش رو داری ازش لذت ببر!!! اما در حالت معکوس ... اینکه یکی بهم زل بزنه وضع خیلی خراب میشه مثل شما هم نمی تونم تجزیه تحلیل کنم ببینم این تو چشمام داره نگاه می کنه یا نه! در همه ی موارد حس بدی بهم دست میده ...

والله از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون منم اخیرا متولی یه بچه گربه شدم ازون گربه های پرشین اصیل! خواستم براش شناسنامه و کارت پزشکی و اینجور چیزا بگیرم مادر گرامی امر کردن بذار حیوون توی روال طبیعیش بزرگ شه ... حالا گیر یه اسم بودم براش دیدم این فنچول هم چیز بدی نیست! به دل میشینه :))

باید برید ریشه یابی کنید ببینید چرا نمی تونید به ملت نگاه کنید ... شاید خجالتی هستید ... شما هم از بچگی اینطور بهتون آموزش دادند ..و نمی دونم ... اما به طور نرمال نگاه کردن بد نیست ... تبادل انرژیه به هر حال ...

چه خوب که متولی شدید ... اونم پرشین ... مواظبش باشید ... اسم آره فنچول هم بد نیست ... این دوست ما هشت تا گربه داره و متخصص اسم گذاری ... برفی و لنگول و فنچول و ماهک و زشتولک و ... بقیه اش یادم نیست ...

محمد یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 09:42 ب.ظ http://love.blogsky.com

چه فنچول قشنگی

آره قشنگه ... وقتی می خوابه که خیلی قشنگتر هم می شه ... البته لوس تر از خودش خودشه ...

سید محمود جوادی یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.jawadi.persianblog.ir/

سلام
17 سال در تقویم حیات هر آدمیزادی یک عمر به حساب می آید ، 25 سال هم اگر به آن اضافه کنی می شود عمر ناقابل من . اولی را در آنسوی خلیج همیشه فارس ( کویت ) تلف کردم و دومی را در این سوی آب هدر دادم .
با " وطنم و تنم " به روزم

مه سا اسلامیه یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 11:44 ب.ظ http://mahsatodd.blogfa.com/

طوطی بانوی عزیز، اول از همه از اینکه همیشه به من و نوشته هام لطف داری ممنونم. دوم اینکه من هم دقیقاً مثل تو هستم. خیلی دوست دارم آدم هارو تماشا کنم. از اینکار قصد بدی ندارم و دنبال عیب یابی در آدمها نیستم بلکه بیشتر سعی میکنم در مشاهده ی اطرافم دقیق باشم و آدم هارو بیشتر بشناسم . اصولاً سعی میکنم به کسی ذل نزنم و مشاهده ام رو خیلی متین انجام بدم اما وقتی کسی بهم ذل میزنه معذب میشم. نمیدونم چرا شاید به دلیل کمبود اعتماد بنفس باشه نمیدونم.
امیدوارم این فنچول همکارت زودتر خوب بشه و موقعیت کاریتو به خطر نندازه. اگر کسی چیزی گفت میتونی حیوان دوستی و پاکدلی همکارت رو به رخ بکشی تا بقیه هم کمی درس انسانیت بگیرن!

خواهش می کنم مه سا خانم ... ممنون از اینکه بهم سر زدید ...
شما هم پس حیوان دوست هستید ... خوشحالم ...

نسترن دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.anarenoghreie.blogfa.com

چه اسم بامزه ای داره این گربه
مطلب قبلیتونو امروز خوندم و نمیدونم چی بگم ؟ ناراحت شدم از این اتفاقی که براتون افتاده حتما حالا برای شما فقط به یه خاطره تبدیل شده که تلخه
اما به خاطر اینکه این تلخی در زندگی کنونی شما ادامه پیدا نکرده میشه خوشحال بود نه؟
امیدوارم این مزه تلخ دیگه سالی یکبار هم اذیتتون نکنه
..................
ای وای مگه میشه با اون آهنگ گوشخراش که من نواختم خط هم نوشت واقعا شما هنرمندید که این کارو کردید
اما دستتون درد نکنه به خودم امیدوار شدم

کاش این تلخی سالی یکبار بود ... مشکل من اینه که سه ساله گریبانگیرمه و سالی یکبار تشدید می شه ... چون با رضایت بهم نخورد ... حرفهامون رو بهم نزدیم ... چمیدونم؟
...
آخی ... چرا فکر می کنی گوشخراش بوده ؟ به نظرم خوب بود ... باز هم بنواز و برامون بگذار ...

ندا دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 02:47 ب.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir

سلام عزیزم
من خیلی وقته که نمی تونم به مردم نگاه کنم اونم به خاطر اینه که نمی تونم از پس نگاه هایی که به خاطر چاقی و فکر این که هنوز بچه ایی توی شکمم هست بربیام اما یادش به خیر که چقدر حس دونستن و حدس زدن آدم ها لذت داشت....

وای که این فنچول شما داغ دلم رو تازه کرد چقدر ملوسه... ولی مواظب باشیدها........

علیک سلام ندا جان ... الان تو وبلاگت کامنت گذاشتم گمونم ثبت نشد ...
برات بگم ... عجب حکایتی ... چی بگم ؟
یادمه یک زمانی می نشستیم حیاط دانشکده و آدمها رو دید می زدیم ... یادته؟
................................
آره این فنچول خیلی ملوسه ... در واقع لوس تر از خودش خودشه ... همش هم می خواد بره رو سر و شونه صاحبش ... خوابیدنش هم خیلی خیلی خوشگله ... آره باید مراقب بود ... اما همکارم می گه چه مراقبی؟ خطری نداره ... اون باید مراقبتر از من باشه چون هشت تا داره تو یک اتاق ۳*۴ ... اما خوب گوشش بدهکار نیست ...

مرتضی خسروی دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 07:19 ب.ظ http://74u.blogf.com

سلام دوست جدید..ممنون از لطفی که به کارم داشتید...امیدوارم بتونم باز شما رو مهمون دردهام داشته باشم...

خواهش می کنم ...

لیدا معتمد ( تصویرگر ) سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 02:50 ق.ظ http://lililala7.blogfa.com

سلام طوطی بانو
همه بلاگ های جدیدت رو خوندم .....
از همه بیشتر از سالگرد نامزدیت ناراحت شدم خیلی متاسفم ... چرا این اتفاق افتاد واست ؟
در مورد یه سری کارهایی که مثل عادت هست هم باید بگم که همه دارن .....
تو هر چقدر هم تو پولو باشی و شکمو از من جلو تر نیستی مطمئنم هه هه هه هه
و امادر مورد گربه در محل کار کاملا باهات موافقم خیلی دردسر سازه ... راستی توی اون عکس دستای تو که گربه رو گرفتی یا همکارت ؟
و اما و اما در مورد کار که گفتی از همه بیشتر گل گفتی عزیزم ...... واقعا لذت بردم حرفات عالی بودن
راستی طوطی بانو تو متولد چه سال و ماهی هستی ؟

این اختلافات به دلیل عدم شناخت صحیح و عدم علاقه قلبی و منفعت طلبی اتفاق افتاده است ...
واله به خدا شکمو ام ... بدجور ... اما خوب راست می گی به اندازه تو توپولو نیستم ...
تو عکس هم همکارمه که دست گربه رو گرفته ...
من خرداد ۵۷ متولد شدم ...
دیگه عزیزم چی می خوایی از من بدونی ؟ خوشحال می شم ... بپرس ...

کاغذ کاربن سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 01:32 ب.ظ http://carboncopy.blogfa.com

یک روز مارمولک! یک روز گربه! یک روز پروانه! یک روز ...
عجب جایی شده این دفتر شما!

پروانه دیگه کجا بود ؟ چرا پشت سر مردم حرف در میارید؟

سید محمود جوادی سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 08:15 ب.ظ http://jawadi.persianblog.ir/

سلام
--------------------------------------------------
این دو نفر به چه چیزی دارند نگاه می کنند ؟
نباید ذهنتان به جای بدی منحرف شود
قضیه خیلی جدی است
ممکن است شما نیز در چنین شرایطی قرار بگیرید
شما می توانید به این صحنه بخندید ولی ما شما را بجای خندیدن به اندیشیدن دعوت می کنیم ... با " این دو نفر " به روزم

سید محمود جوادی سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1387 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام طوطی بانو
طرحهای من همینهایی است که می بینید . گاهی وقتها هاشور می زنم و گاهی هم رنگ آمیزی می کنم ... فعلا قصد ندارم کارهای رنگ آمیزی شده ام را بذارم برای وبلاگ .

ممنون از توضیحاتتون ... موفق باشید ...

حنا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 12:12 ق.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com/

سلام...وای چه خبر شده اونجا؟..من هم بیام بانی و پگی رو بیارم؟!!....(شوخی کردم!)
خوبی سلامتی؟...امیدوارم که هیچ وقت تنها نباشی....تو انقدر برایه خودت برنامه داری و سرت شلوغه و به خودت میپردازی که من هیچ وقت احساس نکردم که آدم تنهایی هستی...مهم اینه که تو خودت رو داری.....خودت به خودت میرسی این از هم هچی مهمتره..
شاد باشی

آره یه ذره اوضاع درهم شده ... اما خیره ... من باب تفریح نیست ...
مرسی عزیزم ... چه نکته جالبی از من گفتی ... تو مثل اینکه منو بهتر از خودم می شناسی ... واقعا مرحبا!
می بوسمت

دلارام چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 01:34 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

من همیشه میام بهت سر میزنم ولی فرصت نشد نظرامو بگم اینه که الان همه رو مینویسم ...
این گربه چه نازه... این شرکت شما منو یاد رصد خونمون میاندازه که البته اونجا تو طبیعت بود پس دیدن حیوانا امری طبیعی به حساب میومد... ولی برای شما حالبه که هم مارمولک دارین هم هفته ای یه بار گربه!!! راستی دیگه از میتو هیجی نمیکی؟!
خیلی ناراحت شدم که تاریخ به هم خوردن نامزدیت رو خوندم... نمیدونم اونو دوست داشتی یا نه ولی قطعا اونقدر ناراحت کننده بوده که یادت هست ... منم از این تاریخا خیلی زیاد دارم که اصلا ازشون خوشم نمیاد ولی خب زندگی ادامه داره.... پس خودتو ناراحت نکن ! شاید حکمتی توش بوده یا اصلا قسمت اینطوری خواسته (درسته ما هم تو قسمت خودمون سهمیم ولی گاهی بعضی چیزا از عهده ما خارح هست.).
اون دفه هم گفتی که من عذاب وجدان نمیگیرم از اینکه درس نمیخونم یا نه؟ واقعیت اینه که گاهی میگیرم ولی خب باید از زندگیم هم لذت ببرم اینه که سعی میکنم دو تاشو کنار هم بزارم ...تجربه شخصیم بهم میگه که اکه هر کدوم تو موقع خودش باشه عیبی نداره !! آخه من گاهی اوقات با زحمت کمتر نتایج بهتری میگیرم اینه که زیاد سخت نمیگیرم! مگه چند بار میخوام زندگی کنم؟ ولی خب درس هم میخونم نه اینکه اصلا نخونم!!!

مرسی عزیزم از اینکه بهم سر می زنی ...
میتو هم خوبه ... داره کلی پر می ریزه چون فصلشه و الان کلی بیچاره کچل شده و صدالبته مهربان و پرخور ... چون باید پرهای نو در بیاره اینه که به مواد غذایی بیشتری احتیاج داره ... شاید ازش عکس گرفتم و گذاشتم اینجا ...

حنا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 11:30 ب.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

سلام..خوبی؟..به سیره خام حساس ام..نه پخته..چون با پخته اش خودمو خفه میکنم!!
خوبی خانومی؟..دلم تنگ شده!!!ول ی پرو پرو هنوز نیومدم عید دیدنیت!

خواهش می کنم ... یه روز این ورا بیا حتما ... به امید دیدار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد