در این لحظات غروب ...

دلم گرفته ... شمع وعود روشن کردم آروم بشم ... نگاهم به شعله هاش خیره است ...

 

فکر می کردم جریان اون سگه به خوبی و خوشی تموم شده باشه اما ظاهرا حل نشده ... کسی نیست بهش دواهاش رو بده و تو کلینیک افتاده ... باید براش برای یک هفته دنبال جا باشیم ... اما کو جا ؟ تا بعد بره پناهگاه ... کاش می تونستم بیارمش پیش خودم تو حیاط نگهش دارم ... متاسفانه بهش اندکی وابسته شدم و دلتنگی دارم ... دوست داشتم بهش محبت کنم و ازش محبت ببینم ... نیاز به محبتی خالص دارم که در انسانها خوب اون کیفیت رو نداره ... حتی دربهترین انسانها ... محبتی که یک حیوون خصوصا سگ نثار آدم می کنه چیز دیگری است و از جنس دیگر ...

 

در این لحظات غروب برای همه دعا می کنم ... نمی دونم ساز و کار دنیا به کجا خواهد انجامید؟

 

به دیدن دوستی رفتم ... بعد از نزدیک یکسال ... لحظات خوبی داشتم پیشش ... هدیه خوبی ازش گرفتم ... مجموعه آثار دوسالانه کاریکاتور ... ممنونشم ! همیشه در کنارش احساس خوبی دارم ... یک جنس احساسی رو تجربه می کنم که در کنار هیچکس دیگه این  احساس رو ندارم ... شخصیتم نوع دیگری می شه از جنسی که خیلی دوست دارم و احساس می کنم به حقیقت وجودیم نزدیکتره ...

 

یک رویای جدید که خیلی مفید هم نیست در سر دارم ... یک مغازه شمع فروشی باز کنم ... فقط شمع و عود ... می دونم که هیچوقت عملیش نمی کنم چون خیلی با اهداف اصلی زندگیم جور در نمی اد اما خوب برام یک رویاییست فانتزی ...

 

                 

نظرات 13 + ارسال نظر
کاغذ کاربن سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 12:58 ب.ظ http://carboncopy.blogfa.com

مواظب باشین این شمع هارو زیر میزی که در پست پایینی هست روشن نکنید! بسیار خطرناک می باشد. موجب آتشگیری می باشد و در این گرمای تابستان اصلا نمی چسبیده می باشد.

اوه بله حق با شماست ... نه مواظبم ... زیرشمعیم یک پیشدستی از جنس چینیست ... اما خوب به هر حال کاغذ دور و اطرافم زیاده و باید مراقب بود ...
آخه شمع که حرارت زیادی نداره که در گرمای تابستان نچسبیده باشه ... ما برای دلمون روشن می کنم.

دلارام سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 01:10 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/


باهات موافقم ... مغازه شمع فقط فانتری هست و بعد از مدتی ممکنه که تکراری هم بشه!
منم چند وقته علاقه خاصی به شمع پیدا کردم ... رنگا و شکلا و بوهاشون مخصوصا خیلی خوب هست!
نمیشه بعد از اینکه این سگه واکسناشو زد بیاریش پیش خودت؟ آخه فکر کنم منم یه جورایی با دیدن عکسش بهش وابسته شدم چه برسه به تو که از نزدیک دیدیش ...واقعا حیوانایی باوفا و دوست داشتنی هستن!

چه خوب که علاقه مندی ... منم تازگیها علاقه ام خیلی زیاد شده ... اما گمونم اونجا شمعهای خیلی خوشگلتری از اینجا گیر بیاد ... استفاده کن جای ما ... من که شروع کردم به کلیسیون داری شمع ... چهار تا فعلا جمع شده ... ببینم به کجا خواهد انجامید ...
راستش متاسفانه نه نمی شه ... چون جاشو ندارم ... تو خونه که طوطی داریم و تو حیاط هم زنموم گربه هاشو نگه می داره که عشقش هستند و اگر سگ بیاره جنگ و کتک کاری به راه خواهد افتاد ... راستش از تو چه پنهون منهم خیلی وابسته شدم ... دو سه روزه زندگی ندارم و همش یادش می کنم ... اصلا حس جالبی ندارم ... خیلی غمگینم !

مهتاب سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 02:14 ب.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام
چرا ازش مراقبت نمی کنن ؟
خوب اگه می تونی بیارش پیش خودت
اگه مغازه شمع فروشی بزنی من و مامانم مشتری های دائمت می شیم قول می دم

راستش مراقبت نمی کنن چون دکترهاش گرفتارند و خوب تازه امروز جوابش هم کردند و دوست من کلی زحمت کشید و تونست با کلی خواهش و تمنا تو بالاپشت بوم خونه یکی براش جا پیدا کنه ... بدبخت سگه آواره بود آواره تر هم شد ...
جدی؟ چه خوب ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام. وااااااااااااااااااااااااای با این عکسای شمع قشنگی که شما دارید هر کسی وسوسه میشه!

آره منهم اینها رو که می بینم بیشتر وسوسه می شم ...

موریانه های چوبی سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 09:45 ب.ظ http://mooriyanehayechoobi.blogfa.com

سلام به روزم...

شاهین بابای ایلیا سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 10:28 ب.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir

سلام تیریتی عزیز... ممنون از اظهار لطفت. بازم به ما سر بزن. راستی شرمنده که نتونستم خدمت برسم خیلی دوست داشتم ببینمت.
در مورد شمع هم یک دوست دارم که کارگاه شمع سازی داره خیلی کاراش قشنگه اگه خواستی می تونم بهت معرفیش کنم.

سلام احوالتون چطوره؟ ممنون از حضورتون در وبلاگم ... خوش آمدید ... اون روز کلی به ندا زحمت دادم ... خوشحال شدم دیدمش ... انشااله به زودی همه دور هم باشیم ...
جدی ؟ چه دوست باذوقی دارید ... ممنونم ...

انارام چهارشنبه 1 خرداد 1387 ساعت 10:58 ق.ظ http://anaram-art.blogspot.com

شمع وقتی آدم دلش گرفته خیلی روشناییش لذت بخش...
راستش در مورد اون پست دو مونده به آخرت... چرا گاهی می شه... من دوستی دارم که نزدیک ده سالی می شه که با هم دوستیم... ولی هیچوقت نه دوست پسرم بوده نه خواسته باهام ازدواج کنه...( البته خدا رو شکر) ... و قبول هم دارم که... رابطه بین من و اون چیزی غیر از رابطه با هر دختر دیگه ای هست...
راستی من چرا اینجا کامنتام گم می شه؟...چرا کامنتدونیت کامنتای من رو نمی گیره و ارور می ده:(

سلام عزیزم ... چه خوب که تو تونستی چنین دوستی پیدا کنی و برای هم بمونید ... خیلی خوبه ...
کامنتهات گم می شن؟‌والا نمی دونم ... البته گاهی پیش می آد ... مرسی از اینکه اینقدر لطف داری و بهم سر می زنی ...

سید محمود جوادی چهارشنبه 1 خرداد 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://www.jawadi.persianblog.ir/

کاش به همون اندازه ای که شما به فکر این سگ بودین همون قدر هم بعضی ها به فکر بدبخت بیچاره ها بودند

بله حق باشماست ... البته ناگفته نماند ما به فکر همه چیز و همه کس هستیم ... تعصبی در کار نیست ... همه به یک میزان حق دارند ...

سوسن چهارشنبه 1 خرداد 1387 ساعت 11:04 ب.ظ http://soosan.blogfa.com/

شمع فروشی رو که باز کردی آدرسش رو حتما به من بده.
مثل وبلاگت مشتری دائمیش میشم.
شاد باش

گویا این شمع فروشی رویایی ما هنوز باز نشده کلی مشتری پیدا کرده ... ممنونم عزیزم ... تو هم شاد باشی ...

ع جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 02:25 ق.ظ

عسرکار خانم pet lover... مننتون یه پارادوکس سنگین داره؟...متوجهش شدین؟...یا عمدیه؟

سلام آقای ع ...
والا ما Animal lover هستیم نه فقط pet lover ...
راستی کدوم پارادوکس رو می فرمایید؟ اون احساس ناب در کنار یک دوست با دریافت محبت از سگ رو می فرمایید؟ والا من متوجه نشدم به نظرم متنم مشکلی نداره ... اگر ممکنه بیشتر توضیح بدید ... ممنونتونم ...

لیدا خانوم تصویرگر جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://lililala7.blogfa.com

سلام طوطی بانو
خوبی ؟
خیلی بلاگت باحال بود .....
من لذت بردم ... بعضی از رویاهات مثل منه
من عاشق اینم که مغازه لوارم التحریر داشته باشم هه هه

سلام لیدا خانوم تصویرگر ...
خواهش می کنم ... خوشحالم ... ما هم از بلاگ شما متقابلا لذت می بریم ... آخ گفتی... لوازم التحریری! منهم عشق اینکارم ... باورت نمی شه یک خواستگاری داشتم که پدرش فروشگاه لوازم التحریری داشت ... فقط به خاطر شغل پدرش به سرم زده بود جواب مثبت بدم ...

ندا جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 06:45 ب.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir

سلام تیری تی جان ...خوبی؟
ببخشید که دیر برات پیغام گذاشتم...برگشتم سرکار واسه همین دیر شد..
بابت سگت خوشحالم که بهتر شده
بابت لطفت هم ممنون...غنچه ی اون گل زیبا که آوردی باز شده و حسابی تر و تازه است نمی دونم چرا اینقدر بهش دلبستگی دارم...بازم از همه چی ممنون
راستی شروع کردی برای شمع ها..امیدوارم موفق بشی

سسسلللااااامممم ... مرسی ... با زحمتهای ما ؟
امیدوارم سرکارت بهتر از قبل باشه و خوش بگذره ...
سگه رفته پناهگاه ... بهترشو والا نمی دونم؟ خیلی خبر ندارم چی شد و چی نشد؟ فقط می دونم بالاپشت بوم مهتاب بود ... و جمعه رفت پناهگاه ... در هر شرایطی بدبخته ... اونجا هم که بره عقیمش می کنند و مابقی مشکلات ...

خواهش می کنم ... جدی غنچه اش باز شده؟ قابل تو رو نداشت ... منم ممنونم ازت ...

شمع نه کاری نکردم ... رفتم کتاب آموزششو بخرم اما به دلم ننشست کتابها و از طرفی هی سبک سنگین که می کنم می بینم نمی رسم از این کارها کنم ...
می بوسمت
مرسی از حضورت ...

لیدا خانوم تصویرگر شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 11:42 ق.ظ http://lililala7.blogfa.com

سلام طوطی بانو .....
دیگه به من نگی لیدا خانوم .. من لیدا هستم عزیزم .....
در مورد نوشته ها باید بگم کاملا ذهنی هستن ..... و در مورد زندگی خودم نیست .... اما من همیشه دوست دارم عجیب بنویسم نمی دونم تا به امروز چقدر موفق بودم .. عجیب و شادی آور و گاهی سر کاری ..... هه هه هه
چه می شه کرد شیطونم دیگه !

باشه چشم ... دیگه لیدا خانوم نمی گم ... آخه خودت به این اسم برام کامنت گذاشته بودی ما چه تقصیری داریم؟
حالا دیگه ما رو سرکار می گذاری؟ ها؟ شیطون خانم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد