کارهای معوقه ...

برای انجام برخی کارها باید برم اداره ثبت شرکتها، شهرداری کل، سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی، بیمه و ... و چقدر تنبلی می کنم در رفتن به این اماکن ... یک عزایی گرفتم که نگو ... هر روز می گم خوب فردا می رم ... یک روز کامل رو می گذارم برای کارهای اداره بازی اما خوب باز تنبلی می کنم، چون این کارها به نظرم مردانه اند و وظیفه من نیست اما خوب از اونجائیکه نمی شه تو روی رئیس روسا وایستاد اینه که مجبورم دست از پا درازتر خودم دنبال کارهای اداری باشم ... فعلا که حالمان خراب است و بهانه ای دارم تا چند روز کارها رو تعویق بیندازم و بچسبم به کارهای داخل دفتر...

از بدیهای شغل شریف خانه داری اینه که بعد از مدتی آدم به پوچی و بیهودگی می رسه و احساس بی فایدگی و حتی کلفت بودن به آدم دست می ده ... (خانه داری صرف مد نظره) ... تمام این احساسها رو سالهاست که مادرم داره و دنبال گریزی است برای رفع این احساسات ... فعلا سفر رو راه مناسبی برای خوشحال بودن یافته ... غافل از اینکه این راهیست موقت برای خوشحال بودن و باید فکر اساسی کرد ... به همین دلیل شاید جمعه برم چمخاله (به اصرار مادر جان) ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سید محمود جوادی یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 11:50 ب.ظ

تصمیم خوبی گرفتین

ممنون از تائیدتون ...

مهتاب دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:20 ق.ظ

وای چمخاله شهر رویایی
بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی رو خوندی ؟
حتما برو
خوش بگذره

جدی رویایی است؟ پس خوب شد دارم می رم ... نه راستش نخوندم ... تو لیست کتابهایی که باید بخونم اضافه اش می کنم ... مرسی عزیزم ... حتما می رم و جای شما هم کلی سبز خواهد بود ...

حنا دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:57 ق.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

سلام تیریتی جونم...وای جات خیلی خالی بود..انقدر هوا عالی بود...واقعا جات خالی بود...
آره همان کاره کا دوست شوهری میخواست راه بندازه...ما هم داریم باهاش همگاری میکنیم . فعلا که خوب بوده..تا اینجا ش که راضی ام..
تیریتی فهمیدم تو واقعا به درد ه یه مغزه لوازم تحریر فروشی یا کتاب فروشی و یا همون شمع فروشی که گفتی میخوری..واسه اینکه کلی وقته آزاد داری واسه مطالعه و نقاشی....مشتری ها هم زیاد وقتت رو نمیگرن. و میتونی دورو برت رو با چیزای یکه دوست داری پر بکنی..
کاش از پدرت کمک میگرفتی و چنین کاری راه میانداختی... واقعا برایه تو مناسبه ...
دوست دارم
بای

سلام حنا جان ... مرسی عزیزم ... دوستان به جای ما ... اتفاقا تو اردیبهشت دو تا از نهادها تور شیراز گذاشتند اما جور نشد که بریم ... انشااله سال آینده ...
خدا را شکر که از کارت راضی هستی ... خیلی خیلی خوشحالم برات ... آره راست گفتی من به درد اون شغلها می خورم یا بهتره بگم اون شغلها به درد من بیشتر می خورند تا مشاغل اداری به همون دلیلی که خودت گفتی ... راست می گی ... باید به فکر باشم و به قول تو کمک بگیرم از پدرجان ... ببینم چطور می شه؟
منم دوست دارم ...

فروردینی دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 07:46 ق.ظ

سفر خوبی داشته باشید.
من فکر می‌کنم خانه‌داری رو حتی نمی‌شه به کلفتی هم تشبیه کرد. اون پولش رو می‌گیره و می‌ره.
اما بچه داری کاره واقعا. یک کار خیلی سخت! شاید چون مادرت از این مسئولیت فارغ شده و بیشتر احساس خستگی از خانه ماندن و کارهای تکراریش رو هر روز انجام دادن داره.

ممنونم ازتون ... جای همگی سبز خواهد بود ...
در مورد خانه داری جالب گفتید ...
امیدوارم بچه هاتون به زودی بزرگ بشن و شما هم از این مسئولیت خطیر اندکی آسوده تر بشید ... مادرم همیشه می گه که خوب شد بزرگ شدید ... البته بیشتر از جنبه مشق و درس و امتحان مورد نظرش هست ...

لیدا خانوم تصویرگر دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 02:06 ب.ظ http://lililala7.blogfa.com

به نظر من بهتره که تو هم همراهش بری تا این تنوع دو چندان بشه ....
راستی عزیزم در مورد نقاشیم باید بگم که اون یه خانوم نیست یه آقا پسر ه ! بعدشم یه گوشه ای از کارم هست که واسه جایی انجامش دادم .....
دکتر راعی هم به داستانش مربوط می شه .....
راستی به من بگو لیدا .. عزیزم

سلام لیدا ... جان (خوب است اینطوری؟)
اوه عجب اشتباهی کردم فکر کردم خانمه ... کل کارهات رو تونستی بگذار ما هم استفاده ببریم ... موفق باشی عزیزم ...

انارام دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 03:26 ب.ظ

خوشا بحالتان... چمخاله الان بسیار زیبا و دیدنیست... جای ما هم از هموا و مناظر استفاده ببرید....
راستش را بخواهید ما عاشق خانه داری هستیم.... و اگر به خودمان باشد روزهایمان را با انواع آشپزی و تمیز کاری می گذرانیم.... و البته آن پوچی را هم که گفتید ...معمولا دچار نمی شویم... خانه داری خوبی دارد... که زمان و کارهایت دست خودت هست... نه دست رییس و مدیر

ببخشید دلتان را آب کردم ... حتما جای شما رو هم سبز می کنم و استفاده می برم ...
چه جالب؟! منهم عشق خانه داری هستم مثل تو ... تمام وکمال حرفهای دل منو زدی ... به خصوص مدیریت زمان و رهایی از دست رئیس ... نمی دونم شاید چون شخصیتمون مدیریتی هست اینطوریم ... اما خوب همه اینچنین نیستند (مثل مادر من) ... یه جایی می رسه که به بن بست می رسند ... چون در کنار خانه داری کار دیگری نمی کنند ...

کاغذ کاربن دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 06:02 ب.ظ http://carboncopy.blogfa.com

اعتراف به اینکه چرا این وبلاگ را لینک کردم؟!

لبخند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد