ماهی ... کلاغ ...


دو تا خبر حیوونی داشتم ...


یکی اینکه ماهیهای عید پارسالمون (86) که همچنان در قید حیاتند و از قضا نر و ماده از آب دراومدند تخم گذاری کردند ... فکر می کردم ماده هه چون خیلی غذا می خوره اینطور ورقلمبیده ... اما خوب ظاهرا خبرهای دیگری بوده ... اما من متوجه نشدم و بعد از فارغ شدنش وقتی داشتم آبشون رو تعویض می کردم کل تخمهایی که گذاشته بود رو اشتباها ریختم تو چاه ... و اون اواخرش بود که متوجه شدم این بدبخت اینهمه تخم گذاشته که به علت کدر بودن آب و حواس پرتی خودم ندیدمشون ... چند تائیش مونده بود که فرداش اومدم دیدم ترتیب همه رو دادند ...



نمی دونم آیا در مناطقی که شما زندگی می کنید (تهران منظورمه) کلاغ زیاد شده ... اینجایی که ما هستیم که شده ... یکیشون که آوازه خوان از آب دراومده ... دقیقا 12 شب که می شه شروع به قار قار می کنه تا 5 صبح ... نمی دونم این چه صیغه ایه ؟ خلاصه خواب رو چند شبه برما حرام کرده ...


نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

وای چه جالب ولی حیف شد که ریختیشون دور

آره خیلی خیلی حیف شد ... چون رنگ طشت سفید بود ندیدمشون ...

ندا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 06:04 ب.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir

سلام تیری تی جان....بابا خیلی فعال شدی تند تند می نویسی منم که از وقتی به اداره ی لعنتی رفتم بهم مجال نمی دن تا یه کمی تو حال خودم باشم و یه وب گردی حسابی بکنم واسه همین پست قبلی رو هم اینجا جواب می دم....

کارهای اداری همش مزخزفه.............واقعا.....

اما خانه داری محشره....توی این مدت که ناچار بودم توی خونه بمونم تازه فهمیدم چه لذتی داره خانه داری کارهاش ...البته اگر از سر عشق باشه....
من چمخاله رو ندیدم ولی امیدوارم بری و بهت خوش بگذره...


برای ماهی هات اونقدر دلم سوخت که نگو...حالا یعنی دیگه هیچی نمونده تا تبدیل به بچه ماهی بشه......می دونستی که این اتفاق خیلی برای ماهی های تنگ نادره....حیف شد

یه چیزی می گم ازم ناراحت نشی ها ولی من از کلاغا متنفرم
خیلی دلیل تاریخی داره ولی می تونم بهت بگم که این ورا خوشبختانه توی این فصل کم شدن ...اما امان از پاییز که دوباره می آن و غصه ی آدمو زیاد می کنن..

سلام ندا جان ... آره من گاهی فعال می شم گاهی هم می رم تو رخوت ... و حرفم نمی آد ...
عجب پس کلی حتما تو اداره تحویلت می گیرند و دور و برت هستند ‌؟ حالا شاید چند وقت بگذره وقت وب گردی هم پیدا کنی ... منهم مدتهاست اینکار رو نکردم ... و کلی به دوستانی که سر می زنند بدهکارم ...

حق با توست ... کارهای اداری همش بی خوده ... چون اداره هامون راندمانی ندارند که آدم دلش خوش باشه که فعالیتهاش ثمری داشته ... اینهمه زحمت می کشی بعد می بینی هیچ نتیجه ای و بهره وری نیست ...
خوشحالم این چند وقت با وجود تمام مشکلاتت طعم شیرین خانه داری رو چشیدی ...

مرسی عزیزم ... جای شما سبزه کلی... امیدوارم به زودی قسمت بشه با شاهین بری ...

ماهیها هم نه ... یکدونه هم نمونده ... گمونم یه ۱۰۰ تایی تخم گذاشته بودند ... منم خیلی دلم سوخت ... تقصیر من شد ...

در مورد کلاغ ... آره یادمه می گفتی هر وقت کلاغ می بینی اون روز برات بد می آد ... اینو یادمه ...

خوب و خوش باشی عزیزم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد