... ترین طوطی دنیا

دیشب از دندان درد گوله گوله اشک می ریختم ... یاد اون کارتون تمساحه افتاده بودم که در بچگیمون پخش می کردند و هی گوله ای اشک می ریخت و می گفت: "آی دندونم!" ...  اشکهام مثل اون شده بود ... تو خونه تنها هم بودم دیگه بدتر ... ظهر باز  رفتم کلینیک دندانپزشکی دانشگاه (.) که یکماه پیش رفته بودم ... باز همون قضیه تکرار شد و من قهر کردم اومدم بیرون ... اینبار از خشم در حال انفجار بودم  ... نمی دونم چرا دفعه پیش که رفتم برام درس عبرت نشد  ... به هر حال ... دیگه مجبورم برم یک دکتر الکی دم در خونه مون ...

 

امروز هم که دل و دماغ کار کردن رو نداشتم ... وقتی رئیس آدم زود کار رو تعطیل می کنه و برای خودش می ره تعطیلات آدم هم حسودیش می شه می گه من چرا اینقدر جون بکنم؟ رئیسمون رفته سبلان رو فتح کنه ... گفت عشق کوهنوردی داره ... با یه شوقی می گفت که من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم ... کلی بهم پز داد که قراره کجاها بره سفر ... و باز طبق معمول هی می پرسید: "شما جایی نمی رید؟" و باز جمله معمول و همیشگیش رو که در این دو ساله گمونم یه 40-50 باری تکرار کرده رو سوال کرد: "عید جایی نرفتید؟" ... ای خدا !!! نمی دونم چرا اینقدر فراموشی داره ... تو کار هم همینه ... آدم رو می کشه ... حیف که مهربانه وگرنه ...

 

میتومون در این یک ماهه کلی پر ریخت ... کل پرهاش رو از دست داد و پرهای نوش در اومدند ... و الان مبدل به زیباترین  و خوش بو ترین طوطی جهان شده ... احتمالا از هفته دیگه هم فصل سخنوریش شروع خواهد شد و دیگه هیچ کس نخواهد تونست جلوی زبونش رو بگیره ... (جهت اطلاع عرض کنم که طوطیها در فصل بهار پرریزی دارند و فصل تابستان هم فصل زیاد حرف زدنشون هست) ... الان رو دوشم نشسته و طبق معمول نگاهش به مونیتور خیره مونده ... می ترسم اینقدر خیره می شه آخر چشمهاش عیب پیدا کنند ... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 12 خرداد 1387 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

الان خوبی؟
وای دندان درد هایی کشیده ام که مپرس
به میتو سلام برسون

آخی باهات همدردی می کنم ... من حالا تا حالا نداشتم به خاطر همین عادت ندارم گمونم ...
لبخند ... مرسی عزیزم ... اون مدل سلام رسوندنش اینه که بوسش کنیم بعد بگیم این از طرف مهتاب بود ... سلام ملام تو کارش نیست ...

دلارام دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 12:30 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام تی ری تی عزیز...

در مورد رفتار در اداره ها و برخورد باید بگم که کاملا حق با تو هست و نمیدونم چی کار باید کرد!

خیلی خوبه که اون اتاقتو دوباره زنده کردی و میخوای کار هنریتو از سر بگیری... منم هوس کردم برم کلاس نقاشی!!!! البته من فقط در حد ۱۰ یا ۱۲ جلسه اونم تو تابستون اول دبیرستانم رفته بودم... ولی خیلی خیلی دوستش داشتم!

پس میتو جان داره خوشگل میشه ... راستی نره یا ماده ؟ براش یه همراه بگیری بد نیستا!

چه خوب پس تو هم نقاشی می کشیدی؟

میتو هم آره خوشگل شده ... نر هم هست ... جفت یکبار اوردیم به هم نخوردند ... میتومون به اون حسودی می کرد می گفت نباید به اون یکی غذا بدیم ... فقط باید به خودش محبت کنیم ... دیگه ننر بار اومده کلی ...

حنا دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 11:23 ب.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

وای امان از دندان درد.....چیزی به پاش نمیرسه....من پارسال انقدر کشیدم که مجبور شدیم ساعت ۳ نصفه شب بریم دکتر!... خیلی بده....
خوب انشالا که بهتر بشی...چرا غمگینی؟...چی شده؟..خدا نکنه غمگین باشی.....راستی چند روزه دیگه تولدته!!....احساست چیه؟.....باز هم یه ساله دیگه......مبارک باشه ...پیشاپیش تبریک میگم..شاید نباشم که بهت زنگ بزنم..ولی برشگتم حتما بات تماس میگیرم...
خوش باشی خانومی....
حسابی خستگی در کن این چند روز...
بای

جدی ؟ نصف شب دکتر بود؟
مرسی عزیزم ...
غمگینیم به خاطر تنهایی و بلاتکلیفی و نیاز به مستقل شدن و عدم امکانش هست ...
در مورد تولد احساسی ندارم ... فقط این ۳۰ مثل پتک هی کوبیده می شه تو سرم ... هی می خوام به این رقم فکر نکنم نمی شه ... نگرانم همین ...
مرسی از لطفت حنا جان ... انشااله سفر بهت خوش بگذره ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد