سعدآباد گردی ...

فکرشو بکنید آدم بچه تهرون باشه و کاخها رو ندیده باشه ...  ما هم که کاخ ندیده بودیم امروز با تور رفتیم سعد آباد گردی ... البته مدام هممون می گفتیم چه کاخ ساده ای ... ؟؟؟!!! از بس خونه، زندگی های امروزه تجملاتی شده که دیگه کاخها به نظر معمولی و عادی می آن ...

در رستوران سنتی یکی از اعضای تورمون که امروز تولدش بود با موسیقی تولدت مبارکی که گروه موسیقی به افتخارش می نواختند پاشد رقصید ... انگار نه انگار اینجا مملکت اسلامی است ... خلاصه صاحب رستوران اومد کلی دعوامون کرد که خیلی شلوغ می کنید و قر و رقص ممنوعه ... حتی به صورت درجا ...

از نظر روحی واقعا به این تور احتیاج داشتم ... یک فراق خاطری بود از کار ... برای چند ساعت فکر و خیال کارهای دفتر واقعا از ذهنم پریده بود ... خوش گذشت بهم ... جای همگی خالی ...

از میان اشیای اونجا از این ظرف میوه نقره 76 کیلوئی خوشم اومد ... به این علت که طرحهای شیطانی داشت ... !!!

 

             

نظرات 5 + ارسال نظر
مهتاب سه‌شنبه 28 خرداد 1387 ساعت 09:38 ب.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

چه خوب
خوش حال شدم از این که بهت خوش گذشته

ممنون مهتاب جان! جای شما خالی بود ...
اما الان دوباره نشستم پای کار و یه جورایی خوشی مزه اش رفته ... اصلا یادم رفته که صبح رفته بودم گردش ... یه جورایی دارم از مشکلات کاریم کچل می شم ...

نسترن چهارشنبه 29 خرداد 1387 ساعت 01:49 ب.ظ http://anarenoghreie.blogfa.com

منم دو بار رفتم سعد آباد و بیشتر از نقاشیهایی که اونجا دیدم خوشم اومد تا خود کاخ که به قول شما در برابر زندگیهای تجملاتی امروزی معمولی به نظر میاد
منم خوشحالم که خوش گذشته بهتون

آره تابلو زیاد داشتند ... کارهای کاتوزیان هم دیروز بود ...
ممنون نسترن جان ...

سید محمود جوادی چهارشنبه 29 خرداد 1387 ساعت 03:05 ب.ظ http://jawadi.persianblog.ir/

سلام . خوش به حالتان
با [...] به روزم

سلام ... ممنونم از شما ... چشم می آییم ... شما تو خط سه نقطه افتادید که ...

ع جمعه 31 خرداد 1387 ساعت 01:12 ق.ظ

هفته پیش تهران بودم.رفتم خیابان جمهوری روبروی مدرسه زرتشتی ها....به مغازه کوچیکی بود که کباب لقمه میداد...یه جور گوشت چرخ کرده سرخ شده لای نون لواش...خیلی خوشمزه بودن....جای شما خالی....رفتم که بعدش برم تو مدرسه رو نگاه کنم رام ندادن....بازم خوش به سعادتت...در ضمن تولدت مبارک...منم ۳۰ سالمه اما تو ۲۴ سالگی موندم...روحی و جسمی :-)(

جدی؟
من می دیدم این مغازه هه همیشه بیرونش شلوغه ... پس لازم شد حتما امتحان کنم ... ممنون از اینکه گفتید ...
من واقعا شرمنده ام که اینطور شد ... می دونید به خاطر بروز برخی از مشکلاتی که سابقا براشون پیش اومده و پیشگیری از برخی از مسائل اینطور سختگیری می کنند ... اما یه زمانهایی هم دارند که ورود برای عموم آزاده ... تابلو هم زدند ... نمی دونم آیا بهتون چیزی نگفتند؟

ندا شنبه 1 تیر 1387 ساعت 12:50 ب.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir/

سلام تیری تی جان...خوبی؟
مرسی بابت سر زدن به وبلاگم...و اون نوشته ی خوبت..راستش فکر می کنم تصویر سازی این نوشته ها سخته...البته خودم هم همش بهش فکر می کردم...خیلی چیزها هم توی ذهنم می آد اما راستش پیاده کردنش یه کم سخته برام...ولی تو شاید بتونی این کارو بکنی...خوب تو شروع کن ...منم یواش یواش شروع می کنم

خوش به حالت که رفتی سعدآباد...به نظر منم در مقابل این کاخ های پر جلال و جبروت امروزی ها ......مثل کلبه می مونه...من خیلی سال پیش دیدمش

بازم ببخش که این جا باهات حال و احوال می کنم....و دیر شد که بیام و بهت سر بزنم...از آزمون دکترای هفته ی پیش تا حالا هر روز تا۷-۸ شب اداره بودم و کار داشتم ...این هفته هم دو تا آزمون دیگه بود...که کلی خسته و کوفته ام کرد...
امروز وقت کردم یه چند ساعتی رو بیام اینترنت و به خودم استراحت دادم
ممنون از لطفت
راستی منتظر کارهای قشنگت هستم

سلام ندا جان ... از این رواننویسهای طراحی بگیر در شماره های مختلف ... تا رو کاغذ نگذاشتی خودشون می رن و برای خودشون طراحی و خط خطی می کنند ... بگیر و امتحان کن اونوقت می بینی از پس تصویرسازی هم بر می آیی ...

آره سعدآباد جای شما خالی بود ...

پس تو هم مثل من درگیر کاری حسابی ... منهم هفته گذشته همش تا ۸ سرکار بودم و هنوز خستگی و کلافگیش مونده به تنم ...

خسته نباشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد