کلافگی ...

کلافگی دست از سرم برنمی داره ... یه جور احساس ضعف دارم ... وقتی تو خیابون راه می رم و چهره خودم رو در ویترین مغازه ها و شیشه در خونه ها می بینم با یک چهره نگران مواجه می شم ... من نمی دونم این دخترهایی که هر روز تو خیابون می بینم و همشون چهره شون مثل یک مجسمه است که هیچ احساسی رو توشون نمی شه حدس زد چطور به این مرحله رسیدند ... آیا واقعا همونقدر بی احساس هستند که در ظاهر نشون می دن و یا پنهان می کنند ... اما من ... کافیه یه کوچولو خوشحال و یا ناراحت باشم ، فورا چهره ام حالتش تغییر می کنه و تا شب همونطور می مونه که متاسفانه عمدتا وجه دوم غالبه ... نمی دونم ... این یکی از اون علامت سوالها و نمی دونم هایی هست که در زندگیم وجود داره ... یه جور نگرانی در وجودم هست ... نگرانی از آینده ... نگرانی از لحظه مرگ و احساس پشیمانی از عمری که هدر رفته ... یه جور شک در اهدافی که تو زندگیم دارم ... شک درازدواج ... شک در بچه دار شدن ... این شک و دودلی هر چی سن روم می ره در من بیشتر می شه ... شک به ساز و کار دنیا ... شک به خلقت ... و خیلی مسائل دیگه ... وقتی جواب علامت سوالهام رو نمی گیرم ... وقتی خیلیها بهم می گن باید پذیرفت خیلی مسائل رو ... وقتی بهم می گن باید مطیع و تسلیم بود ... یه جور شک و بعد سرکشی درونی می آد سراغم ... نمی دونم ... دارم رنج می کشم ... دارم اذیت می شم ...  

 

نظرات 8 + ارسال نظر
سید محمود جوادی جمعه 15 آذر 1387 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.jawadi.persianblog.ir/

سلام
یادمه یه آدم خارجی اومده بود ایران و از من می پرسید چرا ایرانی ها به رنگ مشکی خیلی علاقه دارند و چرا قیافه هاشون اینقدر غمگینه ؟ حالت شما شاید ریشه در دهها سال تکرار روزمره گیه .
منم بالاخره با "وقتی ایراد از ماست " به روز شدم

خیلی حرف قشنگ و به حقی زده این خارجی ... راست می گه تو چهره اونها معمولا هیچ تشویشی دیده نمی شه ... خیلی خیلی آرومند ...

الهام شنبه 16 آذر 1387 ساعت 12:02 ق.ظ http://elhammirfarah.blogfa.com

سلام
من خوبم شما خوبید؟ اینکه گفته بودید احساستون از چهره تون مشخص میشه دقیقا تعریف یه انسان سالم از نظر روحی پس خیلی سخت نگیرید

جدی الهام جان؟
جالب بود برام ... پس من سالمم ؟

ندا شنبه 16 آذر 1387 ساعت 08:54 ق.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir/

سلام تیری تی عزیز...
من اول برات از پست قبلی ات بگم که:
درسته که هرچی نوشتی گله و شکایت از روال مسخره و اداری بی نظم این جاست اما نشانه هارو توش ببین .....اگه باید راه دیگه ای رو بری فکر می کنی چقدر نشانه ها به سراغت بیاد...نمی دونم ولی اینکه اینهمه کار و نتیجه اش که برای ما مفیده (حق بیمه) هیچی به هیچی...اینا یه نشونه است ...شاید دیگه باید یه جور دیگه ای قدم برداری.....

از کلافگی گفتی.....منم بهت بگم معمولا آدم هایی با درجه ی احساسی و بالا و قلب رئوف تمام احساسشون از چهره و چشمهاشون پیداست چشم آینه ی دله...بدون که هنوز دلت پاکه که نمی تونی اینهمه احساس رو مخفی کنی.
قربانت
ندا

نشانه ؟ نمی دونم ندا جان ... راستش درست منظورتو نگرفتم ... بی زحمت دوباره برام بگو ... ممنون می شم ...

ممنونم از نظر دومت ... تو همیشه به من لطف داری...

موریانه های چوبی یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 02:09 ب.ظ http://mooriyanehayechoobi.blogfa.com/

سلام طوطی بانو
بابا تو چرا زندگی رو اینقدر سخت می گیری.
اگه به خاطر هر چیز بخوای اعصاب خودتو داغون کنی که زندگی جهنم میشم.
زندگی اونقدر ها هم که فکر می کنی فلسفی نیست.

راست می گی این خصلت بد و البته موروثی در من هست که زندگی رو سخت می گم ... هزارتا هم کتاب خوندم که چطور می شه اینطور نبود ... ولی خوب خیلی هنوز نتیجه ای نگرفتم ... یه روزهایی البته موفق می شم بی خیال باشم ... اما در کل ناموفقم ...

حنا یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 03:35 ب.ظ http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

سلام تیریتی عزیزم...
وای پست قبلت رو تازه خوندم....فقط بگم خداوند بهت صبر بده! حتی نمیتونم ۱۰ دقیقه هم خودمو جایه تو بزارم..انقد از این کارایه اداری گره خورده بیزارم که نگو....
عزیزم..تیریتی جونم.....انقده به خودت ترس راه نده....تو دختر مهربان و با محبت ای هستی....تو زندگی رو دوس داری و زیبا زندگی میکنی....و اسه همین زندگی برای تو سخت نخواهد بود....کسی که بتونه به تنهاییها ت و عشق ات به حیوانات و نقاشی احترام بزاره .....آدم با ارزشیه.....
شاید اشکالی که تویه کاره تو هست اینه که موقعیت عالیی داری..و همین باعث میشه که فرصت طلبانی در کمین ات باشند...فقط اگه میشد تشخیص بدی که عشق اش واقعیه خیلی خوب بود...
ببین اینکه میگن عشق کافیه راس میگن.....وقتی عشق باشه ..میتونه مشکل هم باشه....ولی حل شدنیه....در کنار هم حل ش کنید خیلی هم زیباست....
اینکه بهم گفتی تو تنها کسی هستی که از ازدواج راضیه هم خوشحال ام کرد و هم ناراحت....
خوشحال که دارم سعی میکنم که راضی باشم و برایه ازدواج ام وقت میزارم....از اینکه چنین به نظر برسه خوشحال ام...
ناراحت از اینکه چرا دیگران نتونن چنین روزگاری رو داشته باشن؟..
ولی باور کن خیلی شیرینه.....
امیدوارم که هرچه خیره پیش بیاد....شاد باشی و سلامت

حنا جان . آره این کارهای اداری واقعا حال گیری محضند ... به خصوص وقتی هر کارمندی کار رو از سر خودش وا می کنه و هی پاست می ده یه جای دیگه اوجشه ... آدم می خواد همه شونو خفه کنه ...

ممنون از صحبتهات حنا جان ... چشم دقت می کنم حتما ... البته نتیجه شو می دونم از الان ...

همچنان صحبتهات در مورد ازدواج دلگرمم می کنه ... منم امیدوارم خیر پیش بیاد ...
راستی تولدت پیشاپیش مبارک باشه ...

نسترن یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 09:32 ب.ظ http://anarenoghreie.blogfa.com/

طوطی بانوی عزیز کلی منو با کامنتهایی که گذاشتید شرمنده کردید
نمایشگاه رفتید؟
خوشحالم که ماه رو مثل من می بینید
یه چیز جالب ... منم وقتی ناراحتم قیافم دااااااد می زنه
کمتر شاد و خوشحال هستم و اگر باشم نشونش نمی دم

همه اینهایی که گفتید جای نگرانی داره. اما نباید خیلی وسواس به خرج داد آدم اذیت میشه . فقط باید کمی صبور باشید تا این کلافگی از بین بره و چهره شما دوباره شاد بشه

خواهش می کنم نسترن جان ... نه راستش هنوز فرصت نکردم برم ...
عجب پس شما هم اینچنینید ...

چشم صحبتهاتو رو به خاطر خواهم داشت ...

دلارام دوشنبه 18 آذر 1387 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام

خوبی خانوم خانوما... امیدورام که مشکل بیمه کمی تا قسمتی رو به راه شده باشه چون میدونم که ممکنه به این زودیا خاتمه پیدا نکنه...

راستش گاهی با بی خیال بودن راحت میشه زندگی کرد. نمیشه کسی فکر یا دغدغه ای نداشته باشه ولی شاید اونو قایم میکنه.. مثلا خود من اصولا زیاد نمیشه از قیافه ام بفهمن که خوشحالم یا ناراحت. مگر اینکه بیش از اندازه ای که ممکنه اخمو و بداخلاق یا خوش خنده باشم که بشه فهمید خوشحالم یا نه...

شاید هم بهتر باشه که تو هم همه چیز رو کمی آسون بگیری و بزاری که از زندگیت و روزای فعلیت لذت ببیری تا اینکه همش نگران آینده باشی.

سلام دلارام جان ... آره معمولا هر کی اونجاست می گه سالهاست داریم می دویم ...
خوشا به حالت که این خصلت رو داری ... واقعا خوشا به حالت ...
راستش لذت رو که می برم دلارام جان ... بالاخره بین کارام حتی یک فنجان قهوه کلی می تونه بهم لذت بده و یا صحبت با یک دوست و مطالعه ... اما خوب این کارم بد بختکیه ...

بارونک چهارشنبه 20 آذر 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://baronnak.blogfa.com/

یه آشنا توی سرزمین عجایب ...
منم ترسونم از دیدن صورتهایی که هیچ احساسی و منعکس نمی کنند ...

ممنون از حضور و نظرت بارونک !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد