بهم صبر بده ...

من واقعا نمی دونم دیگران چطور گذشته ها رو فراموش می کنند و در حال زندگی می کنند ... من تا می آم اینکار رو کنم و در حال زندگی کنم مدام نشانه های گذشته جلوم ظاهر می شن ... مدام حرفها زنده می شن ... نمی دونم چطور می شه فراموش کرد ... طبعا زمان می بره ... فقط تا اون موقع خدا بهم صبر بده ...

 

کاش ده تیر تکرار می شد ... کاش ده تیر تکرار می شد ... کاش ده تیر تکرار می شد ...

 

خوشحالم ... چون کار دندونم به عصب کشی نکشید ... خیلی خوشحالم ...

 

خوشحالم چون می تونم بشینم و طراحی کنم ... فقط بازگشت سخته ... وقتی مدتی آدم دور بوده باشه بازگشت سخت میشه ... به خصوص اینکه تو خونه هیچ حامی در کار نباشه و همه وقتی مشغول کاری با خصومت نگات کنند و به چشم یه آدمی که مخش عیب کرده ... از نظر بابام این فاجعه است که من بیکار شدم ... نمی دونم چه عشقی داره که من حتما تو زندگیم کارمند باشم ...

 

کاش ده تیر تکرار می شد ... کاش می شد ...

 

امیدم به نوروزه ... اسمش نوروزه، امیدوارم نوروز امسال واقعا برام نوروز باشه ... خیلی منتظرشم ...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
رامین شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.canada.blogsky.com

سلام
ممنون که به وبلاگ من سر زدی .
واقعا نوشته های قشنگ و قلم گیرا و جذابی داری .
خیلی خیلی دوست دارم باهات تبادل لینک کنم ولی چون موضوعاتمون مرتبط نیست این کار به صلاح نیست .
باز هم به من س یزن و من رو ازز نظرات زیبات محروم نکن .
ارادتمند
رامین

سلام /// منم از شما ممنونم که سرزدید ... خواهش می کنم ... حتما سر خواهم زد ... موفق باشید ...

الهام میرفرح دوشنبه 12 اسفند 1387 ساعت 01:50 ب.ظ http://elhammirfarah.blogfa.com

سلام مگه ده تیر چی شده؟

ده تیر آخرین دیدار بود ... آخرین رقص و آخرین شبی که با هم بودیم ... و اولین و آخرین ابراز علاقه ...

ع دوشنبه 12 اسفند 1387 ساعت 02:03 ب.ظ

اولا که 22 تیر هم رفتی دندون پزشکی و این چه دندوناییه از تو؟!.بعدنشم(یک صدای تق بین زبون و سقف دهان و قورت دادن آب دهان)..اینکه بابا میگه فاجعس برا اینه که ما همیشه جلو چشم اونا رشد کردیم یعنی اول شیر خوردیم بعدا گوشت بعدا همینطور بلااراده به بالا و واسه همین هی بزرگ شدیم و هی عاقل شدیم و هی اینا هل دادن و هی ما دویدیم و علی ایحال وقتی ببینن که این برآیند نشسته داره استراحت میکنه خب فکر میکنن ای وای بچم!چون فکر میکنن همه چی رو راجع بت میدونن.و برات میتونن.ما که خوشبختانه اینجا ژز بدیم که 2 طبقه ایم و کسی رنگمونو نمیبینه الحمدالله.بعدشم حالا که بحث به پر حرفی کشید عرض شود برای اینکه گذشته رو فراموش کنی و آینده هم مهم نباشه بهتره به این فکر کنی که بچه ها و پیرا تو چی مشترکن...یه حسه...ما که نفهمیدیم ولی میگن کلید حل مشکله...البته نه فهیمه رحیمی و نه آنتونی رابینز...یه آدم تجربی!

آره راست می گید دندونهای من با اینکه همه دندونپزشکها می گن به به چه دندونهای خوب و محکمی داری اما به خاطر عدم توجه خودم خراب می شن تند تند ...
در مورد والدین راست می گید ... فکر می کنند سی سال زحمت کشیشون بیخود بوده ... طراحی و نقاشی رو هم بدبختی کارو شغل حساب نمی کنند ...

الهام میرفرح سه‌شنبه 13 اسفند 1387 ساعت 03:50 ب.ظ http://elhammirfarah.blogfa.com

امیدوارم همه روزهای زندگی تون ده تیر بشه

ممنونتم الهام جان ... مرسی از محبتهات ...

سید محمود جوادی سه‌شنبه 13 اسفند 1387 ساعت 09:51 ب.ظ http://www.jawadi.persianblog.ir/

سلام
براتون آرزوی نوروزی به یاد ماندنی دارم .

سلام آقای جوادی ... خیلی ممنونتونم ... همچنین برای شما و خانواده محترمتون ...

دلارام چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 05:11 ب.ظ

سلام تی ری تی عزیز...

متاسفانه باید بگم که وقتی ماها زیاد جلوی چشم پدر مادرا باشیم بالاخره یه ایراد پیدا میکنن و هی از آدم خرده میگیرن.. هر چند هم که خودت از کاری که داری میکنی راضی باشی ولی از نظر اونا یعنی بطالت و بیهودگی و وقت تلف کردن... حداقل برای خونواده من که اینطوریه!!! وقتی هم که زیاد بری بیرون و کمترین وقت رو توی خونه بزاری دوباره میگن که اصلا برای خونواده ات وقت نمیزاری و از هیچ چیزی خبر نداری!!! خلاصه این یه ایراد بزرگ هست تا زمانی که آدم با پدر و مادرش زندگی کنه. چون من الان با خونواده ام زندگی میکنم و گاهی از این حرفا بهم زده میشه ولی اگه مجردی زندگی داشته باشه ٬آدم اختیار زندگیش دستش هست و کسی حتی والدین آدم نمیتونن بهانه جویی کنن ...
امیدوارم که امسال نوروز خیلی خیلی خوبی رو در پیش رو داشته باشی خانوم خانوما و از اولین روزش برات با شادی باشه و تک تک روزات ده تیر باشه...
طراحیات و نقاشیات خیلی خوشکل و با سلیقه ان ولی اگه سبک نقاشیتو یه کوچولو تغییر بدی و خنده رو لبای این بزاری مطمینم که روحیه خودتم خیلی عوض میشه چون بعضیاشون حس قشنگی رو منتقل نمیکنن چون شاداب نیستن...(البته یک دنیا ببیخشید که اینو میگم ولی باور کن گاهی این تغییرات باعث میشه روجیه آدم کلی تغییر کنه چون رو خودم امتحان کردم دارم اینو میگم وگرنه تحت هیچ شرایطی نمیخوام تو کارت دخالت کنم خدای ناکرده... امیدوارم که دلگیر نشی از حرفم.)

بله درسته دلارام جان ... همیشه آرزو می کردم کاش تو ایران هم می شد مجردی زندگی کرد ... البته خیلیها اینکار رو می کنند ... ولی خوب اونهم مضرات خودشو داره در کنار محاسنش ... بهترین حالتش که خیلی رویاییه شاید اینه که خونه دو طبقه / چند طبقه باشه ... والدین در یک طبقه اقامت داشته باشند بچه ها در طبقات فوقانی ...
منم برات نوروز خوبی رو آرزو می کنم ... مرسی از محبتت دلارام جان ..
راستش در مورد لبخند طراحیهام باید بگم ... راستش ... نمی تونم شاد بکشم ... وقتی هم به نمایشگاهی می رم هر چی کارها غمگین تر و تلخ تر باشند بیشتر لذت می برم ... انگاری که دلم خنک می شه ... من خودم آدمیم که نیشم معمولا تا بناگوش بازه ... حتی وقتی راه می رم خیلی از اوقات حالت خنده دارم ... به طوریکه مدام بهم متلک گفته می شه که داری تو دلت جک تعریف می کنی و از این صحبتها ... اما چه کنم که موقع طراحی ناخودآگاهم رو می ریزم بیرون ... ناخودآگاهم کمی تلخه ... شاد نیست ... امیدوارم اونهم اصلاح بشه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد