ا ن ت خ ا ب ا ت ...

 

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
ع دوشنبه 18 خرداد 1388 ساعت 09:56 ق.ظ

این چشا خیلی غمگینه...چه خبر شده مگه؟

دیگه حالا گمونم علت این غمگینی مشخص شده باشه ع عزیز ...

ندا چهارشنبه 20 خرداد 1388 ساعت 08:53 ق.ظ http://nedayekhoda.persianblog.ir/

سلام دوست خوبم چطوری دلم برات تنگ شده
عجب طرحی گذاشتی.....بابا ایول

می خواستم تولدت رو بهت تبریک بگم:
امروز و هر روز برات بهترین آرزوها رو دارم امیدوارم اینقدر بهت خوش بگذره که شاد شاد تا تولدهای دیگر بمانی ...امیدوارم همیشه خوشحال باشی و به همه ی خواسته های خوب دلت برسی....عزیزم هزار بار تولدت مبارک...

سلام ندا جان ... این روزها منم دلم برات شدیدا تنگه ... یکساله ندیدمت ...
بابت نقاشی هم ممنونم ازت ...
خیلی خیلی هم از بابت تبریک تولدت ممنونم ... مرسی که همیشه به یادم هستی ... هزاران بار ممنونم ازت ...

ع شنبه 23 خرداد 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

filter shodam'

ای بابا ... خیر نبینند ...

فروردینی یکشنبه 31 خرداد 1388 ساعت 06:18 ق.ظ

سلام طوطی بانوی عزیز
ما همه حالمون خوبه. شما چطوری؟ همیشه به یادت هستم. دیگه الان اخرهای سال تحصیلیه و تعطیلات در راهه. برای تابستون برنامه هنری داری؟ من خیلی دلم می خواد برای کلاسهای ابرنگ ثبت نام کنم اما برای تایستون خیلی محدوده و بچه ها هم همه منزلن نمی تونم. امیدوارم برای ترم بعد بتونم. خوشحال شدم پیامت رو دیدم.
می بوسمت

خانم فروردینی عزیزم ...
الان که این کامنتتون رو می خونم دیگه تابستون تموم شده ... نمی دونم آبرنگ رو رفتید ؟ خیلی مدیوم پرطرفداریه ... و واقعه روحیه نه جسمی ... زیباست ... امیدوارم هر چه سریعتر مشغول بشید و کارهای زیباتون رو در وبلاگتون بگذارید ...

نسترن سه‌شنبه 2 تیر 1388 ساعت 03:37 ق.ظ

من همیشه عاشق چشمهای غمگین بودم و هستم
همیشه هم آدمها رو غمگین می کشم
غم این چشمها رو هم خیلی دوست دارم

منم همینطور نسترن جان ... راست می گی تو هم غمگین می کشی ...

لیدا خانوم تصویرگر دوشنبه 29 تیر 1388 ساعت 04:41 ب.ظ http://lidamotamed.blogfa.com/

سلام عزیزم
چطوری ؟ چه می کنی ؟
چرا هیچ خبری ازت نیست ؟؟؟؟؟
چند بار خواستم زنگ بزنم وقت نشد ....
اما خیلی دوست دارم که بزنگم بهت .....
خیلی دوستت دارم ....... می بوسمت
نقاشیتم که خیلی خیلی فوق العاده است
چه چشمای پر از حرفی ......
به هر حال مراقب خودت باش ....
خواستم حالتو بپرسم

سلام به لیدای گلم ...
مرسی از احوالپرسی گرمت ...
انشااله به زودی ببینمت ... تو افتتاحیه نمایشگاهت نشد بیام .... روز آخر اومدم که نبودی ... حیف شد ...
به یادت هستم عزیزم ...

لیدا خانوم تصویرگر شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 02:40 ب.ظ

کجایی ؟؟؟؟

چند ماهیه سراغ کامپیوتر نیومده بیدم ... الان دوباره اومدم ... مرسی عزیزم که احوالپرسم هستی ...

رها شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 02:25 ق.ظ

سلام تیری تی جونم
واقعا می بخشی که تنونستم ازت خداحافظی کنم
دلم واقعا برات تنگ شده....
چرا دیگه نمی نویسی؟ دلم می خواد از حالت باخبر باشم. هیچوقت فراموشت نمی کنم دوست خوبم...

سلام رهای عزیز و دوست داشتنی ام ... منم دلم برات یک ذره است ... خواهش می کنم خانمی ... اوضاع خوبه اونجا ... خوبی خوشی ... همیشه یادت می کنم تو خونه مون و خانواده جویای احوالت هستند ... این مدت حس کامپیوتر نداشتم اصلا سروقتش نیومدم ... حتی میلهام رو هم چند ماهه چک نکردم ... اما دوباره می خوام برگردم ... می بوسمت دوست خوبم ...

[ بدون نام ] جمعه 6 شهریور 1388 ساعت 01:17 ق.ظ

چه نیمه شب جالبی

اتفاقی به وبلاگتون برخوردم و البته که در همین اتفاقات نشانه هایی است

خانواده پدری من زرتشتی هستند و البته من مسلمانم

و برام جالب بود که وبلاگ کسی رو می خونم که امکان داره تو مراسم عروسی فامیل دیده باشمش و حتی شاید نسبت دوری
هم داشته باشیم

بهترین ها رو براتون آرزو می کنم

شاد زی

ممنون از اینکه برام نظر گذاشتی دوست خوبم ... منم از این ملاقات مجازی خوشحالم هر چند که هیچ نام و نشانی ازت ندارم ... موفق باشی ... با بهترین آرزوها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد