خلق ...

بالاخره این تابلو رو بعد از یکسال تموم کردم ... نتیجه اونچه که می خواستم نشد ... از روی عکسی کشیدمش ... این آخرین باری خواهد بود که تابلویی با این شیوه کار می کنم ... عکسی کار کردن فایده ای نداره ... هم زمان بره و هم اینکه توش خلاقیتی نیست ... طبیعت یکبار به این شکل زیبا توسط خالق خودش خلق شده و خلق مجددش توسط ما به همون شیوه و شکل امکان پذیر نیست و اگر باشه لطفی نخواهد داشت و فارغ از زیبایی طبیعی شون هست ... وظیفه هنرمند اون نیست که طبیعت رو بیاد مثل خالقش خلق کنه ... بلکه باید اونو از دید دیگری بیان کنه ... از دیدگاه خودش ... با روش خودش ... خلق از نوع دیگه ای انجام بده ... به هر حال اینهم تجربه ای بود ... فردا قابش حاضره ... تقدیم مادرم خواهم کرد چون اون دوستش داره ... 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
حنا سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 09:50 ب.ظ

وای.....دختر......خیلی قشنگه....واقعا لذت بردم.......تا به حال نقاشی رنگی ازت ندیده بودم...هرچه دیده بودم سیاه و سفید بود..............اینجا نشون دادی که با رنگ هم خیلی جون دار و قشنگ کار میکنی......واقعا زیباست.....واقعا.........با چی کشیدی؟ رنگ روغن؟ تو این مدت کلاس میرفتی؟

عزیز دلم ... مرسی از تعریفت ... قربانت ... تو همیشه به من و کارهام لطف داری ... با رنگ روغن کشیدم ... این مدت هم کلاس می رفتم و می رم ... معتادش شدم حقیقتش ... موندم یه خورده دیگه که بارداریم پیش بره و سنگین بشم چطور برم کلاس ؟!!!

nazi چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 06:36 ق.ظ

naghashit khali ghashange mesle hamishe tirity jan
nini ham mobarak bashe

نازی خانم ... هر چی فکر کردم یادم نیومد شما رو ... بی زحمت دفعه بعد خودتونو معرفی کنید از ؟ در بیام ... مرسی عزیزم از تعریفت ...

nazi پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 07:04 ق.ظ

mano nadidi vali man karatoo ke baraye parisa miferestadi hamishe mididam va on hamishe as karat baram traif mikard
sal ha pish in ja etefaghi payda kardam as roye esmet va esme totit ke midonam khali dostesh dari
on modat tolani ham ke neminevshti man moratab be in ja sar mizadam
movafagh bashi

جدااااااا ... چقدر جالب ... مرسی از لطفتتون که اینهمه بهم سر می زدید ... خیلی لطف دارید ... پس شما خواهر پریسا هستید یعنی؟ ... چرا من عکسهاتون رو دیدم ... خیلی خوشحال شدم این جا باهاتون آشنا شدم ... باز هم ممنون ... خیلی سلام به پریسا جان برسونید ...

ع.خ سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

اون موقع ها یادمه صورتای وحشتناک غمگین میکشیدی...ولی قشنگ بود...یه طوطیم به اسم میتو یا همچین چیز ی داشتین...راستی خوندم قدم نو رسیده در راهه....مبارک باشه...چقدر اینجا هی تبریک باس بگم :-)

خوب یادتونه ... خوشحالم که نظرتون مساعد بود ... آخه کمتر کسی از اونها خوشش می اومد ... الان هم ولم کنند همون ها رو ادامه می دم ... طوطیم هم هست هنوز ... فقط ازش جدا شدم بدجور ... خونه مامان ایناست... شوهرم خوشش نمی اد بیارمش پیش خودم ... مسئله حسودی و این صحبتها گمونم ... باز هم ممنونم از عرض تبریک هاتون ... انشااله نوبت شما هم بشه ما هم بیام تبریک عرض کنیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد