یادداشتهای پراکنده

قبل از عید خیلی تبریک گفتنم نمی اومد چون می دونستم با عید تورم هم می آد ... و اون یکی فرخنده بودن این یکی رو تباه می کنه ... اما الان مجبورم هر روز به کلی آدم و اعضامون که باهام تلفنی صحبت می کنند و تبریک می گن تبریک سال نو رو بگم ... خیلی نچسبه برام ... یک تبریک فرمالیته و تصنعی ...

 

همیشه دلم می خواست راننده اتوبوس می بودم ... یا راننده تاکسی ... یا پستچی ... از دیرباز از این نوع شغلها که با جابجایی یک چیزی سروکار داشت خوشم می اومد و هنوز این علاقه حفظ شده ... روز چهارشنبه که یک نظافتچی رو برای نظافت دفتر صدا زدم، یک شغل جدید و لذت بخش (!) دیگه ای به مجموع شغلهای مورد علاقه ام اضافه شد ... نظافتچی !!! جدی می گم ... !!! وقتی اخلاق خوبشو دیدم و با هیئت مدیره دارای مدرک دکترامون مقایسه اش کردم ... واقعا حظ کردم ... تو دلم گفتم باز صد رحمت به درک و فهم این آدم !!! خیلی آرامش داشت ... و با چه عشقی کار می کرد ... حق داره وقتی آدم همه چیز رو برق بیندازه معلومه که حس خوبی داره ... انگار خودتو داری خاکروبی می کنی ...

 

 یک سوالی که همیشه ذهن منو به خودش مشغول کرده اینه که میتو (طوطیمون) تو این بیست سالی که پیش ما بوده در اینهمه اوقات تنهایی که داره با خودش چی فکر می کنه؟ آیا به گذشته اش فکر می کنه؟ یا تو دلش با چه زبونی صحبت می کنه؟ این سوال رو نه فقط در مورد میتو بلکه در مورد همه حیوونها دارم ...

 

مشکلی که همیشه من با خانواده ام دارم اینه که اونها می گن همه بدند و غیر قابل اعتماد مگر اینکه خوب بودنشون رو به تو ثابت کنند ... اما من برعکس ... همه رو خوب و مثبت می بینم مگر اینکه غیرقابل اعتماد بودنشون رو بهم ثابت کنند! به عبارتی من نسبت به آدمها خوش بینانه نگاه می کنم و اونها بدبینانه ... حالا حق با کیه؟

 

آدمها رو خیلی نگاه می کنم ... به خصوص جوونها رو ... از سر تا پاشون رو ... به خصوص اگر دختر باشند بیشتر نگاه می کنم ... تمام جزئیات مو و آرایش و لباس و اندام و کیف و کفش و حتی ساعت در همون چند ثانیه ای که از جلوم رد می شند ... مردها رو فقط قیافه شون رو می بینم  و فوری قضاوت آغاز می شه ... تازگیها موقع راه رفتن فقط جلوی پامو می بینم تا هم سریعتر قدم بردارم و هم اینکه اینقدر به آدمها زل نزنم و سوء تعبیری از طرفشون به خصوص آقایان صورت نگیره ... اما خوب سخته ...

 

خیلی حرف زدم ... جبران این چند روزه ...  

اینهم یک اثر قدیمی ... تنبل شدم کار جدید نمی کشم ... تقصیر از من نیست ... فرصتی نیست ... الانم که اینجا نشستم زیر پلکهام چوب کبریت گذاشتم ...