کلینیک

دندون درد دارم ... موندم باهاش چه کنم ... بعد از کلی صلاح و مشورت کردن با دوستم رفتم کلینیک دندانپزشکی دانشگاه (...) ... می گفت تمیزه ... کارشون خوبه ... هر چند بهاش مثل بیرونه ... دیگه منهم رفتم ... چشمتون روز بد نبینه ... یک پرونده سبز رنگی برام درست کردند و دادند زیر بقلم و بدو بدوها شروع شد ... هی از طبقه سوم رفتم چهارم و از چهارم اومدم سوم ... صف ... صندوق ... ویزیت ... دوباره صف ... صندوق ... دوباره صف ... رادیولوژی ... صف ... صف ... ویزیت دوباره ... و  اخرش گفتند زودتر از سه هفته دیگه بهت وقت نمی دیم ... حالا منهم دندان درد داشتم ... قهر کردم اومدم بیرون ... تازه کاش تمیز بود ... تمیز هم نبود .... یعنی اون جوری که من می خواستم و توقع داشتم نبود ... دکترش هم یه جوری بود ... قیافه اش به دکترها نمی اومد ... یک زن شلخته و هپلی (استغفرا...) ... وسایل پزشکیشو می گذاشت رو سینه مریض بدبخت ...

 پیش شاهزاده رویاهام هم نمی تونم برم ... چون هم خوبیت نداره هم اینکه روش زیاد می شه و فکر می کنه در برابر خواسته هاش تسلیم شدم و هم اینکه روم نمی شه جلوش مثل اسب آبی دهنمو چند متر باز نگه دارم ... ناسلامتی شاهزاده رویاهامه ... بابا چه شاهزاده ای ... ؟ کل عالم و آدم ازش بدشون می آد ... قلبم می گیره ... نمی دونم این چه دردی بود که بهش مبتلا شدم ... ؟ همه می گن حیف تو ... می مونم توش ... انگشت نمای خاص و عام شدم به خاطر هیچ ... از اینش حرصم می گیره ... دقیقا به خاطر هیچ ... هم خودم سر کارم و هم دیگران رو گذاشتم سر کار ... آخه این چه اوضاع مسخره ایه که دارم؟