ایمان ...

هفته سختی رو پشت سر گذاشتم ... اولش با ناراحتی های روحی شروع شد و بعد به ناراحتی جسمی کشیده شد ... ایمانم متزلزل شده بود ... هیچ چیز بدتر از بی ایمانی نیست ... از اونجائیکه وقت نداشتم مطالعه کنم این بود که فقط فکر کردم ... سعی کردم برای خودم مسائل رو حلاجی کنم ... اما خیلی به نتیجه قطعی نرسیدم ... این بود که پیش خودم به این نتیجه رسیدم که خدا رو باید با دیده دل نگریست نه با عقل (با عقل هم می شه اما خوب سوالات آدم بی پاسخ می مونه) ... ایمان چیزیست که در دل جای داره ...
بعد از مشکلات روحی و رفع شدنش نمی دونم چی شد، چطور شد که جسمم دچار مشکل شده ... از اون مشکلهای که متنفرم ازش ... دقیقا نمی دونم مسموم شدم یا گرمازده ... الانم که اینجا نشستم گیج می زنم ... و حال و روزم تعریفی نداره ... اما خوب مجبور بودم بیام سر کار ... این کار من بدترین عیبش همینه که مرخصی نداره ... همیشه همه چیز فوری و اورژانسیه ...