برای انجام برخی کارها باید برم اداره ثبت شرکتها، شهرداری کل، سازمان پژوهشهای علمی و صنعتی، بیمه و ... و چقدر تنبلی می کنم در رفتن به این اماکن ... یک عزایی گرفتم که نگو ... هر روز می گم خوب فردا می رم ... یک روز کامل رو می گذارم برای کارهای اداره بازی اما خوب باز تنبلی می کنم، چون این کارها به نظرم مردانه اند و وظیفه من نیست اما خوب از اونجائیکه نمی شه تو روی رئیس روسا وایستاد اینه که مجبورم دست از پا درازتر خودم دنبال کارهای اداری باشم ... فعلا که حالمان خراب است و بهانه ای دارم تا چند روز کارها رو تعویق بیندازم و بچسبم به کارهای داخل دفتر...
از بدیهای شغل شریف خانه داری اینه که بعد از مدتی آدم به پوچی و بیهودگی می رسه و احساس بی فایدگی و حتی کلفت بودن به آدم دست می ده ... (خانه داری صرف مد نظره) ... تمام این احساسها رو سالهاست که مادرم داره و دنبال گریزی است برای رفع این احساسات ... فعلا سفر رو راه مناسبی برای خوشحال بودن یافته ... غافل از اینکه این راهیست موقت برای خوشحال بودن و باید فکر اساسی کرد ... به همین دلیل شاید جمعه برم چمخاله (به اصرار مادر جان) ...