انتخابات ما ...

انتخابات هیئت مدیره ما برای خودش داستانی شده ... هیچکس قبول نمی کنه بیاد کاندید بشه ... هیچکس در واقع حاضر نیست افتخاری کار کنه و یا شاید هم به خاطر همدیگه باشه که از هم خوششون نمی آد و منطق هم رو نمی پذیرند ... خدا خودش ختم به خیر کنه ... رئیس فعلیم که دیگه نخواهد بود (چون رئیس قبلی کاندید شده اون گفت دیگه نمی آد) ... قبلیه هم به زور سرنیزه کاندید شده ... اون چند نفر بقیه هم همینطورهمه به زور ما گفتند باشه می آئیم که معلوم نیست نظرشون رو پس نگیرند ... گمونم آخر خودم باید رئیس باشم ... چه حالی می ده؟!!! ..... (این فقط یک شوخی است. چون شرایطش را ندارم!)

 

این کارم هم بدجور وصله ما شده ... هیچ جوری هم ازم جدا نمی شه ... نمی دونم طلسمه چیه؟ فعلا که دوباره راضی شدم چند صباحی بمونم تا ببینم چطور می شه ... ؟ ببینم چقدر دیگه باید بابتش ضرر بدم؟

بالاخره فردا صبح به سلامتی می رم اداره ثبت شرکتها ... از الان کلی عزمم رو جزم کردم که نظرم تا نصفه شب حداقل حفظ بشه ...