خودنگاره های قدیمی ...

صبح دوباره نشستم یک خودنگاره ای کار کنم ... اما نشد که نشد ... شهامت کار کردن یک تصویر از خودم رو از دست دادم ... احساس می کنم قیافه ام پیچیده شده ... سخت شده انگاری ... به خصوص چشمهام ... قدیمها اینطوری نبود ... چقدر ساده بود و چقدر ساده می گرفتم و همینطور خط خطی می کردم ... در قید و بند هیچ چیزی نبودم ... اینکه کار خوب در بیاد یا نه برام مهم نبود ... بی مهابا فقط می کشیدم ... هیچکدوم هم کوچکترین شباهتی بهم پیدا نمی کردند ... اما غمم نبود ... هر کدوم در هیئت و در شکل و شمایل خاص خودشون بودند ... در هیئت یک زن افغانی ... یک مبارز فلسطینی ... یک موجود خشمگین و درنده خو ... و غیره و ذلک ... اما حالا ... همه چیز رو در حد ایده آل می خوام ... تحمل یک ذره کج روی رو ندارم ... خودم رو در هیئت خودم می خوام ... گمونم نتونم حالا حالا خودمو دوباره کار کنم ...

ضمنا این خودنگاره ها مربوط به سال 80 هستند ...