۳۰

فردا رسماً، علناً و قانوناً سی ساله می شم … نمی دونم چی بگم؟ امروز مدام تو آینه اتوبوس خودمو نگاه می کردم هی تو دلم می گفتم: "یعنی بهم می آد سی ساله باشم؟ چقدر بد!!! آره بهم می آد … آره انگاری جا افتاده شدم … چطور می شه که آدم یکدفعه صورتش بدون برداشتن چروک جاافتاده می شه؟؟؟ چطوری شده؟؟؟؟ الان یکی منو ببینه یعنی تو دلش می گه این سی ساله ست … ؟؟؟ "

تو خونه این عدد یک ابزاری شده … برای مثال زدنها … برای حرفهای عجیب و غریب  …. برای نگاههای عجیب و غریب و … باورم نمی شه … یعنی با دهه بیست زندگیم باید خداحافظی کنم؟ خیلی سخته … امیدوارم تو دهه سی به آرزوهام برسم … مفید مفید مفید باشم …

 

همیشه دوست داشتم و دارم که در این روز فراموش بشم … هر چه بیشتر فراموش بشم و کسی تولدم رو یادش نباشه احساس بهتری دارم … نمی دونم این دیگه چه مدلشه؟ باید برم ریشه یابی کنم ببینم مشکل از کجاست ... ؟؟؟