ر ... ه ... ا ... ی ... ی

خسته ام ... خسته روحی شاید ... خسته از فشارهای کاری ... اینکه هر دقیقه یکی از اقصی نقاط ایران زنگ می زنه و طلبی داره ازم ... توقع انجام کاری و یا بهتر بگم دوباره کاری (به خاطر عدم همکاریهای گروهی) ... کارشو به فهرست کارهام  اضافه می کنم و با حرص تمام و نگاه مداوم به ساعت و اینکه وقت و عمرم چه آسون داره هدر می ره انجام می دم ... وقتی صدای تلفنی می آد حالم به هم می خوره ... وقتی یکی از اون پشت می گه "خسته نباشید" می خوام با تمام وجود بگم آره خسته ام ... می خوام رها باشم ... رهای رها ...

 رئیسم فهمیده از اینکه زنگ می زنه خیلی خوشم نمی آد بیچاره دیگه زنگ نمی زنه ... فهمیده دستوراتش رو اطاعت نمی کنم ... متوجه شده که که حسابش نمی آرم ... چقدر بده که آدم عشق رئیسش رو نداشته باشه ... و چقدر خوبه که آدم به عشق رئیسش کار کنه ... و از همه بهتر اینه که آدم خودش رئیس خودش باشه ...

آه! یکماه دیگه کنفرانسه ... خدا بگم این کنفرانسهای بی خاصیتی که تو مملکتمون بدون هیچ دست آورد علمی برگزار می شن رو چه کنند؟ تنها دستاوردشون دید و بازدیدها و آشنایی دختر و پسرهاست ...

همش تقلب و حقه بازی ... ارائه دهندگان مقالات تقلب می کنند ... مقاله می دزدند و ارائه می دن و بعد توقع دارند مقاله قبول بشه ... یه زحمت اضافی و یه مخارج بیخودی ... باید برم اصفهان ... هر سال موقع برگزاری کنفرانسها و سمینارهامون باید برم به شهری ... عزا می گیرم ... خود سفرش خوبه ... فکر و خیالهای کاریش و اینکه شش دانگ حواسم باید به هزار و یکجا باشه بده ... من یه آدمم با کار ده تا آدم ... چند قسمت بشم آخه ... ؟ همه  انتظارات نابه جا دارند ... امان از انتظارات نابه جا که به خاطر منافع شخصیه همش  ... آخه چقدر منفعت؟ چقدر؟ انگار هر چی میزان تحصیلات بالاتر می ره حس منفعت طلبی افراد هم زیادتر می شه ...