یادداشتهای اولین روز هفته ...

کتاب "آئین زندگی" دیل کارنگی رو به نیمه رسیدم. کتاب خوب و جالبی است و احساس می کنم خیلی کسان دیگه من جمله معلم خودشناسی من از مطالب این کتاب برای آموزشهای خودشون استفاده می کنند. خوندن این جور کتابها به من آرامش می ده و باعث می شه یک سری از مسائل مدام بهم یادآوری بشه. یادآوری مثبت بودن و مثبت نگریستن، امید داشتن و خیلی مسائل دیگه که مدام نیاز به یادآوری دارند ...

 

صبح که تقویم رو نگاه می کردم دیدم دو هفته دیگه باید برم اصفهان ... چقدر برای غرفه و کنفرانس کار دارم اما می دونم باز نمی رسم ...

 

مهاجرت دوستانم اذیتم می کنه ... یه جوری آدم احساس می کنه داره سرش کلاه می ره ... نمی دونم چرا نمی تونم ... از من مهاجرت ساخته نیست ... نمی خوام مهر کشور دیگه به پیشونیم بخوره ... احساس می کنم اگر برم خیانت بزرگی در حق وطنم و از اون مهمتر به آباء و اجدادم مرتکب شدم . اینو به هر کی  میگم به ریشم می خنده ... می گن این توئی که داری اینطوری فکر می کنی ...

 

از کل رویدادهای هفته گذشته 3 تا درس گرفتم:

1.       با هیچ بنی بشری درد و دل ننمایم. حتی اگر اون بنی بشر اعضای خانواده ام باشند. چون روزی همه این حرفها علیه خودم به کار گرفته خواهند شد.

2.       به عنوان تاکسی سوار هیچ ماشین قراضه ای نشم. چون هم رانندگان بداخلاق و کثیف و نامرتبی دارند، هم بد رانندگی می کنند و هم اینکه کرایه هاشون خیلی بالاتر از عرفه ... تازه برای باز و بسته کردن در ماشینهاشون هم باید کلی انرژی مصرف کرد (البته این می تونه مثبت هم محسوب بشه)/

3.       هیچ چیزی رو سخت نگیرم ... اکثر سخت گیریهام و دلواپسیهام به خاطر مسائلی هست که هرگز روی نخواهند داد ... هفته گذشته به عینه نمونه هاشو دیدم ... بنابراین دلواپسی ممنوع!

دیگه همین ...