پرواز ...

رفتیم پارک پرواز ... دلم می خواست از اون بالا خودمو بیندازم پایین ... بال بال بزنم ... شاید بتونم طبق اونچه که همیشه تو خوابهام دیدم پرواز کنم ... ولی جدا داشتم پرواز می کردم ... یه سری از خوشحالی پرواز می کنند و من از ناراحتی ... ادامه مباحثه و گفتگو و از سلایق و اخلاق و آداب گفتن ... صحبت از رویاها و محالات ... صحبت از اون لقمه های گنده ای که هر کس دوست داره تو زندگیش برداره ... باهم پرواز کردیم ... رفتیم اون بالاها و برگشتیم ... وقتی برگشتم دیگه زمین و زمانی نمی شناختم ...

چی می شد این آدم چند سال زودتر تو زندگی من می بود ؟ چی می شد اگر من بزرگتر از اون نمی بودم ؟ چی می شد منهم دیپلمه می بودم ... یه دیپلمه موفق مثل اون تا فکر نکنه دارم کتابهامو و مدرک لیسانس ... امو و شرکت در کنکور ارشد رو دارم به رخش می کشم ؟ چی می شد اگر منهم عشق مسابقات رالی و شکار و گشت و گذار با خیلی از دوستان و بریز و بپاش رو می داشتم؟ چی می شد اگه ... دارم می میرم ...