درس ... ؟؟؟ ...

دوباره درس خوندن رو از سر گرفتم ... چه لذتی داره ... عالیه ... خوبه حداقل این کنکور هست که به بهانه اش مطالعاتم رو بیشتر کنم، در غیر اینصورت به بهانه کمبود وقت سراغش نمی رفتم ...

 

اما سردرگمی و علامت سوالات من در مورد فلسفه زندگی و ازدواج و بچه همچنان ادامه داره ... گمونم تا به خودم بیام و بفهمم از زندگیم چی می خوام  80-90 ساله ام شده باشه ...

هر روز غر کارم رو می زنم ... روزی هزار بار می خوام استعفاء بدم و برم تو عالم هنر و از جیب خوردن ... اما به عمل که می رسم می بینم نمی تونم ... راستش اصلا نمی تونم استفاء نامه بنویسم ... چند خطی که تایپ می کنم می خورم به بن بست ... هی فعل ها و دلایلم رو پس و پیش می کنم می بینم نمی شه ... می بینم باید یک صفحه ای پیوستش کنم مملو از درد و دل  ... اونجوری راضیتر می شم ... شروع می کنم صفحه پیوست رو تایپ کردن و از مشکلات گفتن اما کمی که پیش می رم می بینم همش شده بد و بیراه و توهین ... اینه که از نوشتنش دست می شویم و به کارم ادامه می دم  تا ببینم کی خواهم برید ... اون موقع است که کلید رو برای روسا می فرستم و می گم: "منو ببخشید اما خودتون خواستید" ...