حادثه تکراری ...

یه موقعهایی یه حادثه هایی درست سر سال تکرار می شه ... پارسال درست همین روز از همین ماه دفتر ترکیدگی لوله داشت و من یکی دو هفته سرش بیچاره شدم ... دوباره امسال این قضیه تکرار شده ... خدای من! رئیس ام الان زنگ زده می گه برو دفتر که اینطور شده ... ببین چی شده و شیرفلکه رو ببند و یکی رو صدا کن برای تعمیرات ...

یکی که چه عرض کنم احتمالا ایشون فراموش کردند که اینکارها یه اکیپ عمله بنا لازم داره ... بعدش باید هر روز پاشون وایستم ... تا عصر ... بهش گفتم نمی رم ... بهش گفتم خانمم و از من کاری ساخته نیست ... اما جوابش حاضر آماده بود ... گفت از روزنامه همشهری لوله کش پیدا کن ... خلاصه هی من گفتم و هی اون گفت و من زیر بار نرفتم ... اما حالم بدجور بد شده ... من اصولا تو زندگیم خیلی کم به آدمها "نه" گفتم ... تازه اونهم از نوع رئیسش ... ولی چند وقته که "نه" می گم ... چون دیگه بریدم ... دیگه طاقتم تموم شده و حالم از همه شون بهم می خوره ... اما هنوز "نه" گفتن هام مثل آب خوردن نیستند ... با بدبختی و با هزار صدای بغض کرده "نه" می گم ... و تلفن رو هم که قطع می کنم می شینم زار زدن ... مثل الان ... خدا بدادم برسه ... از شنبه دوباره اکیپ عمله بناهایی که اونها می آرن تو دفتر به راهه و من باید باهاشون سرو کله بزنم ... خواهشاً دعا کنید زودتر از کارم خلاص بشم ... دلم می خواد صلح آمیز خلاص بشم ... نه با قهر و جنگ و دعوا ... چون ارزش سه سال زحمتم اگر با قهر باشه هدر می ره ...  اما واقعا با این اوضاعی که می بینم احتمال اولی کمه ... چون با زبان خوش با استعفام موافقت نمی کنند ...