زمان باقیمانده تا ...

روزها به سرعت در حال گذرند و من حسابی هولم. هولم که از این زمان چند ماهه باقیمانده تا فارغ شدنم نهایت استفاده رو از این اوقات تنهاییم ببرم. همه منو ترسوندند. وقتی تو هر کلاسی می رم، یا تو یک برنامه ای شرکت می کنم دیگران بهم می گن: "بگذار بچه بیاد! دیگه همه چی تمومه ... بدجور اسیر خودش می کنتت ... نقاشی رو که دیگه تا چند سال نمی تونی، چون می آد کاسه کوزه تو بهم می زنه و به همه چیز دست می زنه". اوایل حالم بد می شد اینها رو می شنیدم، اما شوهرم کلی بهم تعلیم داد که فکر پیش رو نکنم. روزانه از زندگی لذت ببرم. هر کاری که قصد انجامشو دادم امروز انجام بدم و از هر روزم لذت ببرم. گفت حتی اگر به قول اونها اسیر هم بشی باز از اون اسارت هم لذت خواهی برد.

اما خوب با تمام این احوال باز هم هولم. به خصوص در زمینه نقاشی. این چند وقت درگیر کشیدن این تابلو بودم. مدلم وسایلی بود که داشتم.