گل پسر ...

بالاخره جنسیت بچه ما هم مشخص شد ... از بس که بهم فشار اوردند و سوال کردند بچه ات چیه رفتم سونوگرافی ... مادرم ... عمه ام ... خودشون رو هلاک کردند ... کار به جایی رسیده بود که هر مغازه ای می رفتم خرید تا منو می دیدند باردارم می پرسیدند بچه تون چیه؟ ... شوهرم نمی خواست بیاد ... خیلی دلش دختر می خواست ... چون مادر نداشته همینطور خواهر و خودشون چهار تا پسرند ... این بود که فقر جنسیت زن رو تو زندگیش زیاد داشته ... دلم براش سوخت وقتی باب میلش درنیومد ... می دونستم پسره ... همه می دونستند ... به خاطر شکل و شمایل شکمم ... پنجشنبه که منو به مناسبت تولدم شام برده بود بیرون سعی کردم به نوعی بهش بفهمونم که خوش خیال نباشه و بچه پسره ... هی داشت موقع شام نطق می کرد که عاشق اینه که دختر داشته باشه و این صحبتها ... دلم کلی براش سوخت  ... شنبه هم به زور بردمش سونو تا با چشمای خودش ببینه ... عضو مردانه بچه مون اینقدر پر پر و پیمون بود که تا زانوهاش رسیده بود اما با این حساب شوهرم خودشو به ندیدن زده بود حسابی ... هی بهش می گم دیدی که اونجاشو ... می گه نه ندیدم ... می گم خوب حالا ندیدی حداقل شنیدی که دکتر گفت پسره ... یواش سر تکون می ده ... دلم براش کباب شد ... اما خوب بعدش خودش رو زد به خوشحالی که  آره ... مردم چند تا دختر دارند آرزوی پسر می کنند نمی شه ... سالم باشه نعمتیه ... خوب حالا پسر رو می تونم با خیال راحت می تونم ولش کنم و از شش سالگی هم بفرستمش شبانه روزی ... هر وقت اینو می گه غمم می گیره ... دیگه ببینیم چه خواهد شد ... اما خدائیش بچه سالم باشه دیگه هیچی هیچی مهم نیست ...


اینهم بچه مون در حال شصت نشون دادن: