دیدار- احساس عاشق بودن

بالاخره بعد از سه روز تعطیلات و خوشگذرانی سرکار رفتم. و واقعا آدم پشتش باد می خوره در این مواقع. کارها همه قاطی شدند. همش گره. تا یک گره رو در کار باز می کنم باز مشکل دیگه ای پیش می آد. مشکل روزنامه رسمی، کارهای بیمه ای و اجرائیه هایی که با مبالغ بالا برامون می فرستند و کارهای عقب مانده که از زمان انجامشون گذشته (به دلیل عدم همکاری هیئت مدیره محترم). خلاصه ... اما دیگه به این مسائل عادت کردم و تا مشکلی پیش می اد آستین هامو بالا می زنم و تا می تونم برای رفعشون به این ور و به اون ور زنگ می زنم و یا به این اداره و اون اداره مراجعه می کنم تا بالاخره حل بشه اما می دونم باز موانعی خواهد بود. در این گیر و دار باید کلی طراحی وب یاد بگیرم و اکسسم رو تکمیل کنم و دو هفته است که در حال تحقیق در مورد مدلهای لپ تاپ هستم چون سریعا باید برای نمایشگاهمون بخرم و ...
امروز به دیدن دوستی رفتم. بعد از سه سال دیدمش. خودش و شوهرش رو. بهم خوش گذشت. ناهار هم مهمونم کردند. اصلا متوجه زمان نشدم. کلی عکس دیدیم و صحبت کردیم از هر طرف. داره مادر می شه و خوب آدم باورش نمی شه که دوستاش زمانی مادر بشند. تمام مدتی که پیشش هم بودم یادم می رفت که داره مادر می شه.
چقدر خوبه که آدم طبق سنش پیش بره و در هر رده سنی اون کارهایی که باید طبق روال انجام بده رو انجام بده. اما من همیشه در افکار دیگری غرقم. همیشه از سنم عقب تر بودم و نمی دونم کی به سنم خواهم رسید؟!!! این همیشه مشکل من و خانواده بوده. گله مندند از اینکه چرا زندگی رو جدی نمی گیرم؟ چرا بی فکرم؟ و چراهای خیلی زیاد؟ برای خودم هم چراها باقی موندند. گاهی واقعا زنده بودنم رو به شکل خواب می بینم. یعنی هی به خودم می گم دارم خواب می بینم که تو این دنیا هستم؟!!! این دنیا و آدمهاش برام رویا هستند. مفهومش برام هنوز مشخص نیست. فقط می دونم که اومدم کامل بشم. صفاتی رو کسب کنم که صفات خدا هستند و به دیگران هم برای کسب این صفات کمک کنم. از مفهوم زندگی همینو می دونم و بس. مابقیش برام رویاست. هر روز و هر شب که می شه در افکار عجیبی غرقم. یک حس عشق. عشق به چیزی عجیب و نامفهوم. گاهی انسانی رو برای این عشق ورزی انتخاب می کنم و تازگیها همه چیز رو. حتی دستگیره در تاکسی رو. حتی موجودات منفی رو. تازگیها واقعا به همه چیز عشق می ورزم. دوست دارم دوباره متولد بشم. دوباره از نو شروع کنم. خیلی چیزها رو...

وقتی خدا تن آفرید
از برگ گل زن آفرید
احساس عاشق بودنو
به خاطر من آفرید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد