صرف چای با میتو

من و میتو در حال نوشیدن چای هستیم. یه هورت من ... یه هورت اون ... باز یه هورت من ... یه هورت اون ... نوبت من که می شه تحمل نداره ... با منقارش لبه لیوانو می کشه سمت خودش. این طوطیها جز پرندگان جنس خراب محسوب می شن آیا می دونستید اینو؟ ولی من جنس خرابیشو دوست دارم. لذت می برم از بدجنسیهاش. امشب کلی چایی خوردنش گرفته بود.

 

دیگه خسته و کوفته الان از دکتر پوست برگشتم. هی دکتر عوض بکن و نسخه های مختلف بگیر و آزمایشات مختلف بده و دواهای مختلف مصرف کن. دیگه واقعا مردم ... باز باید بدوم دنبال آزمایشات ... و چقدر که از اینکار بدم می آد. خوشحال بودم که از شر آزمایش خون خلاص شدم از شانسم این یکی هم دوباره برام آزمایش خون نوشته + سونوگرافی.

 

زوج کائناتیم دیروز صبح بهم زنگید و باز ۴۵ دقیقه صحبت کرد و واقعا هر بار که زنگ می زنه یک ریز حرف می زنه و امان نمی ده منهم کلامی بگم وقتی هم می گم گوش نمی ده و باز از خودش یکریز می گه. از هنرهاش و جنگاوریها و داستانک ها و مقاله ها و شعرها و شیطنت ها و خاطرات دوران سربازی و مادر و برادر و خصلت های گند اخلاقیش و ... بعد بین اینها هم شعر از سعدی و حافظ و شعرای معاصر می خونه. خلاصه ... دیروز خانم معلم می گفت این زوجهای کائناتیمون رو باید تا آخر عمر نگه داریم اونوقت تاثیر مثبتشون رو در زندگیمون خواهیم دید !!! وای ی ی ی ... یعنی من باید تا آخر عمر با این هم کلام باشم؟ !!! نمی دونم والا...

حالا این به کنار و تمرینات عجیب و غریب خانم معلمون به کنار. دیروز به هممون یک چیزهایی به عنوان تمرین می داد که آدم شاخ و دم در می اورد. همه هی بهونه می اوردیم و مقاومت می کردیم ... به یکی گفت بره سبیل بگذاره برای هفته آینده ... یکی بره سه تا جوک بی ادبی با لهجه یاد بگیره بیاد سر کلاس تعریف کنه ... دو تا خانم متاهل کلاس کل هفته به شوهرهاشون فقط چشم و بله بگن.... یکی بره کل هفته آرایش غلیظ کنه و هفته آینده با همون آرایش بیاد. یکی که همیشه آرایش غلیظ داشته دیگه حق نداره حتی یک رژ کمرنگ بزنه ... یکی دیگه رو گفت برو موهاتو تیفوسی بزن بیا ... و من موندم آخر سر ... هی من و ورانداز کرد نتونست هیچ ضعفی ازم پیدا کنه که بگه اون ضعفمو انجام بدم. یعنی ضعف که دارم اما خوب اون نمی دونست چی بگه. بهم گفت برو کل هفته رو کفش پاشنه بلند بپوش و سر تا پا سفید. گفتم خانم من شاغلم قربونت بگذر ... نمی شه ... گفت باشه ... اشکالی نداره بعد از کلاس بیا تمرینتو بهت بگم ... اگر می دونستم می خواد چی بهم بگه حتما قبول می کردم یک هفته کفش پاشنه بلند و لباس سفید بپوشم. خلاصه ... چشمتون روز بعد نبینه بعد از کلاس رفتم پیشش ... بهم تمرینمو گفت. گفت تا یک هفته نباید از هیچ لباس زیری استفاده کنم؟!!! وای خدای من این دیگه چه تمرینیه ... ؟؟؟ باز خواستم باهاش چونه بزنم اما فایده نداشت. خلاصه ... بیچاره شدیم. حالا دارم خشک خشک تمرینشو انجام می دم ولی خدائیش یه جوریه . مبارزه با یک چیزهایی خیلی سخته و اونهم دقیقا همینو می خواد می خواد سختی بکشیم. می خواد ازمون یک انسان سخت و محکم و آسیب ناپذیر بسازه منتهی به شرط اینکه خودمون بخواهیم و تمریناتشو بدون چون و چرا انجام بدیم.  

نظرات 1 + ارسال نظر
حنا دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام..خوبی؟ خیلی خندیدم به این اتفاقات و تمرینات!!خیلی جالبن...ببخشید چند روزی نتونستم برات کانت و پی ام بزارم.کارت نداشتم و اینا...خوبی؟ خوشی؟ چه خوبه که با میتو هم پیاله شدی!! مواظب خودت باش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد