نامزدی ناخواسته

چقدر بده که پاشی بری مراسم نامزدی (اونهم خونه عروس) و غریب باشی تو جمعشون و ببینی هیچکس تحویلت نمی گیره ... خانواده عروس که فقط خودشون خودشون رو تحویل می گرفتند و خانواده و مهمونهای بدبخت داماد رو که ما باشیم رو نیم نگاه هم نمی کردند چه برسه به خوشامدگویی ساده و یا تحویل گرفتن و خانواده داماد که ما دوستشون بودیم نمی دونم چی شد که ما رو یادشون رفته بود و با فامیلهای خودشون گرم بودند ... خلاصه ... حس جالبی نبود که میون اونهمه غریبه تک و تنها باشی و تازه بری و متوجه هم بشی که دو خانواده اصلا همو نمی خوان و به زور به این وصلت راضی شدند ... اما با این وجود بهم خوش گذشت ... جای همه خالی ...

 

باز این تعطیلات به سرعت گذشت ... من واقعا این چهارروز هم کمم بود ... مریضیم خوب نشده و موندم چطور دوباره از فردا برم سر کار ... ؟ این هوا هم که حال آدمو می گیره ... تو سرما حس هیچکار نیست ... آدم فقط می خواد بچسبه به یک وسیله گرمازا و یک نوشیدنی داغ بخوره و کتاب بخونه ...

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
sh.kh شنبه 8 دی 1386 ساعت 08:50 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

Osolan aroosia injorie, age doosti bayad ba ye seri doost beri :) Hame sareshon be ham garme, ya be ghyafe omadan baraye ham :D

مهتاب یکشنبه 9 دی 1386 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام چه نقاشی قشنگی اون پائینه خیلی کار خوبی کردی که گذاشتیش اینجا از وقتی بهم گفت که یه نقاشی ازش کشیدی خیلی دلم می خواست ببینم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد