از اول صبح نشستم آهنگ و ترانه دانلود کردن ... تمام اونچه که می خواستم رو پیدا کردم من جمله آلبوم عشق ممنوع مکابیز . از نوجوانیم یک خواننده ایده آل بود برام . زنگ تفریح ها با بچه ها ترانه های این آلبومشو می خوندیم ... یک رویایی بود برامون ... با اون حس و حالهای تینیجریمون جور در می اومد ... امروز که آلبومشو یافتم واقعا در پوست خودم نمی گنجیدم ... از صبح تا حالا پشت سر هم دارم گوش می دم ... و یاد دوران دبیرستانم می افتم ... نمی دونم ۱۵-۱۶ بار شده گمونم ... خانواده ام به التماس کردن افتادند که تو رو خدا بس کن ... دیگه حالشون بد شده ...
حقا که ...
عاشقی تنها نیاز آدمهاست ...
امروز نشستم برنامه ریزی کردن و چقدر الان احساس بهتری دارم ... اینکه آدم بدونه به لحظاتش مسلطه خیلی حس خوبیه ...
راستی تو این برف و سرما پرنده های بی غذا رو از یاد نبریم ...
سلام تیریتی جان
خوش به حالتون که برف دارین اگه بدونی چقدر دلم برای برف تنگ شده باورت نمیشه! من عاشق برفم ولی خب فعلا هیجی گیرم نیومده ... این همه هم دعا کردم ولی خبری نشد بعد همجین از برف تهران برای دوست پسرم تعریف کرده بودم که اون بیچاره رم به هوس انداختم البته ناگفته نمونه که تا وقتی یه دسته و سفیده و خراب و کثیف نشده و داره برف میاد خیلی خوشکله ولی وقتی بعد از یکی دوروز زشت میشه و ترافیکایی که ایچاد میکنه و سرایی که آدما و ماشینا میخورن خوب نیست ولی با همه این احوال یکی دو روز اولش برای من خیلی خوشکله!
خوشحالم که به اون حال و هوای دبیرستان رفتی ... من بهترین روزای زندگیم دوران دبیرستانم بودش .. یادش به خیر ! شایدم الان برامون شیرینه که سختی های رو که اون موقع داشتیم یادمون نیست و خاطرات خوبش یادمه نمیدونم ولی حس خوبی دارم وقتی ازش یاد میکنم !
خوش بگذره