امورات جلسه

صبح تا ظهر رو تو دفتر داشتم مثل بید می لرزیدم ...  اعصابم کمی بهم ریخته بود ... از اول صبح از خیابونمون همش صدای آژیرهای رنگ و وارنگ که صداهاشون قاطی پاطی بود و قطع بشو هم نبودند می اومد ... می خواستم تعطیل کنم برم ... مگه می شد کار کرد ؟؟؟ ... بعد صدای پلیس اومد ... و بعد تظاهرات شد ... نمی دونم علتش چی بود ... تنها شعاری که می دادند -مرگ بر آمریکا - بود ... مو به تنم صاف شده بود ... جای آمریکا من دچار مرگ شده بودم ... یه یک ربعی پی در پی شعار دادند و بعد ساکت شد و گفتم آخیش حالا کار می کنم که کلی برای فردا که جلسه است کار دارم ... هنوز دستم گرم نشده بود که خزانه دار محترم تماس گرفتند و طبق معمول طلبکار ... که چرا جلسه گذشته بدون حضورش دو مورد رو تصویب کردیم ... اون دو مورد رو اون باید تصویب می کرده نه ما ... می خواستم بهش بگم تو اگه خیلی خزانه داری برو دفاتر مالی درست کن یا لااقل بده کسی درست کنه و فقط بشین مدیریت کن این کارهای مالی رو ما راضی هستیم ... بعد از سایت گفت که چرا فایل مقاله شو درست نکردم ... دیگه زبانم بند اومده بود ... گفتم باشه درست می کنم  ... این بود که از صبح تا عصر وقتم صرف اینکار شد ... مقاله رو دونه دونه اسکن کن و تبدیل کن و سایت اپ کن ... کارهای جلسه ام پاک موند ... خلاصه گمونم فردا صبح باید ساعت ۵-۶ برم دفتر کارهای جلسه رو آماده کنم چون آقایان و خانمها ساعت ۹ تشریف فرما می شن ...

 

برای جلسه شیرینی هم خریدم که اینجا کنارمه و هی چشمک می زنه بهم .... هی می گم نه نخورم ... اونوقت برای جلسه کم می آد ... دیگه طاقت نیوردم یکیشو خوردم ... اما مگه من با یکی راضی می شم ... .... ؟؟؟ تازه شانس اوردم میتو خوابیده الان وگرنه اونم می خواست ...

 

*** راستی کل آموخته های کلاس خودشناسی رو گذاشتم اینجا هر کی می خواد دانلود کنه.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 06:41 ب.ظ http://sookootez.blogsky.com

خسته نباشی!!
-------------------------------
تظاهرات؟؟

آره تظاهرات بود تو میدون فلسطین ... حالا که فکرش رو می کنم متوجه شدم تظاهرات ضد اسرائیلی بوده ...

فروردینی چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 10:53 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com/

در مورد شیرینی خوردن، بیشتر مردم شیرینی دوستن. اما من تا سه سال پیش اینگونه نبودم. تعجب می‌کردم چطور می‌شه بعد از خوردن اون همه غذا در مهمانی‌ها مردم باز بتونن شیرینی بخورن! جدی خیلی تعجب می‌کردم. من بعد از غذا اصلا نمی‌تونستم حتی بوی شیرینی رو تحمل کنم! اما وقتی دخترم رو باردار شدم از شیرینی‌ها بیشتر استفاده می‌کنم تا ترشی‌ها. الان تعجبم از اینه که انسان چقدر تغییر می‌کنه!

ممنون از فایل خودشناسی. هدیه خوبیه. داونلودش کردم و خواهم خوند. بعد شاید در موردش بنویسم.
موفق باشی.

آره شیرینی چیز خوبیه ... خیلی خوراکی مهربونیه ... حیف که مضره ...

دلارام پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 02:33 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام

آخی چه همکارای زور گویی داریا !!!
وای که من چقدر از میتو تو داره خوشم میاد مثل اینکه مثل آدما رفتار میکنه ..کلی خندیدم که گفتی شیرینی میخواست اگه بیدار بودش !!!
همونطور که گفتی واقعا جات خالی بود تو رصد خونه امون چون پر از خرگوش و بره و گاو و گوساله و گوسفند و شهاب وفزنت و انواع و اقسام پرنده های مختلف بود ... و منظره های اطرافش بینهایت قشنگ و دلباز بود مخصوصا اگه یه آفتاب گرم میومد!! که ما هم تو چمنا و قسمت ویزیتورا و مشغول بازی های مختلف بودیم به جای اینکه درس بخونیم!!!!

راستش من همکار ندارم ... تنهام و تنها کارمند منم ... اینها همه رئیس هام هستند ... من ۹ تا و بلکه بیشتر رئیس دارم ... که هر دو سال یکبار هم تغییر می کنند ... چون رای گیری داریم و گردشیه ...
دیگه می سازیم ... با همه جور اخلاقی ... ولی خوب نه خدائیش اونقدر که بدشون رو می گم بد نیستند ... می دونی بدجنس نیستند ... این خیلی مهمه ...

آه چه خوب ... این منظره ای که توصیفش می کنی یه چیز رویایی هست ...

میتو هم آره ... کپی ماهاست فقط ظاهرا طوطیه ... وگرنه تمام فاکتورهای اخلاقی انسانی داره مثل: حسد- خشم - کینه - نفرت - مهربانی - خودخواهی - و .. و ... تغذیه ش هم درست عین ماست و هر چی که فکر کنی با اشتهای تمام می خوره ...

نسترن جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.anarenoghreie.blogfa.com/

سلام
مرسی که از وبلاگ من دیدن کردید
من هم اولین بار که وبلاگ شما رو میبینم
از آشنایی با شما خوشبختم

ممنونم نسترن خانم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد