چند وقتیه که چهره شهر رو متاسفانه خیلی زشت می بینم. زمستان و آلودگی هوا ... برفهای پارو نشده و دودگرفته ... زباله های ولو شده در جوی ... ماشینهای سیاه و سفید و خاکستری کثیف ... لباسهای تیره رنگ ملتمون ... و از همه بدتر ... بدخلقیها و عصبانیتها و ... فحاشی ها ... همه اینها چهره بدی به شهر بخشیده ... نشد یک روز بیام بیرون و ببینم جایی دعوایی نباشه ... اول از همه صف اتوبوس ... بعد داخل اتوبوس ... بعد اداره پست ... تو پیاده رو ... داخل سوپری و خلاصه ... هر روزه هر جا می رم با این صحنه ها مواجهم ... به نظرم هیچ عاملی نباید باعث بشه که اینقدر اخلاق ها بد بشه ... نمی دونم به کجا خواهیم رفت؟
سلام
وقتی ایران بودم زیاد این حالت رو حس نمیکردم اما وقتی از ایران خارج شدم و برای مسافرت میام ایران، خیلی...
مخصوصا دعوا کردنها، تصادفات، رانندگی بد، آشغالهای تو جوبها و روبروی مغازهها، مردان علاف تو خیابون و متلکهاشون...
در مورد حرفهای زشت و رکیک اینجا هم مثل نقل و نبات تو دهن مردمه! اینقدر راحت بدترین فحشها رو در کوچکترین مشکلی که پیش میاد استفاده میکنن که من حیرون میمونم! میبینی زنه به اون مرتبی و خوشکلی تو ماشین شیک نشسته، اگه با یه رانندهای مشکل پیدا کنه، با انگشتش علامت بدی رو نشون میده! زن مرد و بچه فرقی نمیکنه!
میگن این جهان روز به روز رو به پیشرفت و تکامله!
میفهمم چی میگی. اون روزها که ایران بودم من هم خیلی از این صحنه ها به چششم میومد. الانشم که میام ایران این زشتی ها رو میبینم و بقول آقای سهراب سپهری "دلم به اندازه ی یک ابر میگیره" اما بعد از دوری چند ساله از ایران هربار که میام ایران حتی دلم برای همین صحنه ها تنگه. برای اینکه بالا بریم و پایین بیایم اینجا وطن ماست و بد و خوبش مال خودمونه. امیدوارم این همه خشم و عصبانیت میوه های تغییر بسوی روزهای بهتر ببار بیارن.
مرسی عزیزم ... چه زیبا گفتی ...