عجیبه وقت در زندگیم کم می آرم ... با اینکه روزها بلند شدند و من بر شدت برنامه ریزیم افزودم اما بی فایده است ... باز قدیم می تونستم یک در میون بیام بنویسم ... و هر روز بیام وبلاگ دوستان رو بخونم اما الان هفته ای یک و یا ماکزیمم دوبار می رسم اینکار رو انجام بدم ... ساعت خوابم هم که 6 ساعته و برای من این زمان فوق العاده کمه ... اینه که پنجشنبه و جمعه هام به خواب می گذره ... و یا لباس شستن ...
در روحیات و خلقیاتم تغییرات عجیب و غریبی رو نظاره گر هستم ... نمی دونم مثبتند یا منفی؟ دیگران باید بگن ... اما اون بازیگوشی سابق رو در خودم دیگه نمی بینم ... احساس می کنم خیلی بزرگ شدم ... جاافتاده شدم ... متفکر شدم ... آروم شدم ... و یا شاید بهتره بگم رام شدم ... اون تب و تاب ... اون قدمهای بلند ... اون خنده ها ... تند تند صحبت کردن و ... رو دیگه در خودم نمی بینم ... مادرم نگرانم شده ... مدام ازم سوال و جواب می کنه ببینه به چه دردی مبتلام؟ سوالهای عجیب و غریب و گاه توهین آمیزی می پرسه ... توش مونده ... منم توش موندم ... نمی دونم شاید دچار بحران سی سالگی شده باشم ... و شاید به خاطر مسائلی که در طی روز ازیکی از دوستان می بینم و می شنوم این طور شدم ...
تری تی عزیزم سلام
امیدوارم تغییرات خوبی باشه البته بهار خودش از این تغییرات بوجود میاره ولی امیدوارم هر جور وبه هر دلیل که هست خوشایند باشه مراقب خودت باش
مرسی مهتاب جان ... ممنون از لطفت و اینکه بهم سر می زنی ... باشه سعی می کنم مراقب خودم باشم ... فعلا که دندون درد گرفتیم و بی پزشک موندم ...
سلام طوطی بانوی عزیز
انسان همیشه در حال تغییره. بعضی وقتها فکر میکنم اگه من با همین سن مجرد میموندم آیا همین شخصیتی رو داشتم که الان دارم!؟ نمیدونم. اما میدونم تغییر محل زندگیم و ازدواج و بچه دار شدنم خیلی از شخصیتم رو تحت تاثیر قرار داده و میده. تو هم حتما یک چیزهایی وجود داشته و داره که مسبب این تغییراتت شده.
بعضی وقتها هم این تغییرات موقتن و ممکنه چند ماه دیگه همه این حالتها رو دوباره در خودت پیدا کنی.
این طرحهایی اخیرت رو فکر می کنم قبلا هم گذاشته بودی که همه طرح یک چهره رو نشون میده در حالتهای مختلف. چشمها و ابروها و بینی و لبهای کاملا مشابه.
آره خانم فروردینی اینها تکرارین همه و به قول شما مشابه ...
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید ...
آها....
تازه فهمیدم چرا به من سر نمی زنی ....
دلم برات تنگ شده جونم.
سوسن جان منم دلم تنگ شده ... فردا که خونه هستم حتما بهت سر می زنم ... مرسی از لطفت
میدونم سرت خیلی شلوغه ولی خب ما هم دلمون برات تنگ میشه !!! زود به زود بیا و بنویس...
عیبی نداره فکر نکنم این آروم شدن جای نگرانی داشته باشه چون گاهی پیش میاد .
این نقاشیه خیلی خوب و قشنگ کشیدی و رنگ شده ولی من گوشش رو دوست ندارم... ( امیدوارم که ناراحت نشی یه وقت این حرف رو میگم.)
نه بابا خواهش چه ناراحتی! من اصلا اینها رو می گذارم که عیبهاشو بگید بهم ... اتفاقا حق با توست ... گوشش مثل این ناقص الخلقه ها شده ...