امروز سالگرد بهم خوردن نامزدیم بود ... سه سال شد ... و عجیب که یادم نمی ره ... معمولا سالگرد هیچ چیزی یادم نمی مونه ... اما بهم خوردن نامزدیم اینقدر برام تلخ بود که همینطور به یادم مونده ... شاید چون مصادف بود با نمایشگاه کتاب ... یادمه اون سال برای اولین بار رفته بودم نمایشگاه و کلی با ذوق و شوق خرید کتابهایی که آرزوشونو داشتم برگشته بودم که با قیافه ماتم زده مادر و برادرم مواجه شدم ... و بعد آنچنان نمایشگاه رفتن رو کوفتم نمودند که در سالهای بعد هم جبران نشد ... جر و بحث ها و دعواها و نفرین ها ... اشکها و گریه زاریهای من ... و فقط شانس اورده بودم که چند تا کتاب خوشگل و پرعکس خریده بودم که نگاهم رو بدوزم به عکسهاش و تا روزها نگام به نگاه والدین محترمم نیفته ... سالهای بعد این روز رو تنهایی می رفتم نمایشگاه ... و ناخودآگاه به یاد این روز تلخ اشکهام تو نمایشگاه سرازیر می شدند ... امسال دیگه طاقت نداشتم ... نرفتم ...
یادآوری خاطرات بد خیلی ازار دهنده ست.
خدا یاریت کنه.
گذشت و میگذره!
مرسی عزیزم ... بله حق با شماست دیگه گذشته ...
متاسفم
ممنون
سلام تیری تی جان
خیلی متاسفم البته نه برای تو که مطمئنم که خدا خواست تا اشتباه نکنی متاسفم بابت نگرانی و ناراحتی ذهنت و گوشه ایی از خاطراتت که تلخ شده.......اینو بدون خاطرات تلخ همیشه یاد آدم می مونه .....
منم از این خاطره تلخت تلخی اون روزها رو به یاد می آرم....
امیدوارم همیشه خوش باشی و بد نبینی
ممنون که به من سرزدی
قربانت
ممنونم ندا جان ...
تری تی عزیزم امیدوارم دیگه سالگرد به هم رسیدن (حالا به هر که دوست داری)و جشن بگیری و امروزو فراموش کنی
ممنونم مهتاب جان ...
سلام تی ری جونم
خوبی؟ می فهمم که خیلی تلخه اما روزای خوبم می رسه . مطمئن باش. چند وقته که روحیه ت زیاد خوب نیست. یه فکری به حالش بکن....
الان روزهای خوبمه ... باور کن ...
جدی روحیه ام بد شده ؟ نمی دونم تو از بیرون می بینی شاید بهتر بدونی ...
سلام
نمیدونم چه وضعییتی دارین اما خدا رو شکر کنین که به همونجا ختم شد باور کنید اگر جلو تر میرفتین شدید تر گیر میکردین اینو از تجربه وحشتناکی که دارم میگم
اگر دوست داشتین میتونین وبلاگ منو به لینکدونیتون اضافه کنید منم جبران میکنم
با سلام و عرض خیر مقدم ... ممنونم از اینکه به من سر زدید ... خدا بد نده ... انشااله روزگارتون خوب باشه و یا اگر نیست زودتر فرجی حاصل بشه ...