بالاخره این اداره ثبت شرکتها رو رفتم ... مثل همیشه شلوغ و مملو از جوونهایی بود که قصد تاسیس شرکت دارند ... همه 25-35 ساله ... یک سالن پر از آدم تو این گروه سنی (دختر و پسر) ... عیب بدحجابی هم گرفته می شد ... دختری فقط به خاطر روسری سر کردن (تازه از نوع مشکی) بدون هیچ آرایشی کلی باهاش بد صحبت شد ... متاسف شدم ... به همین دلایله که همیشه از رفتن به اداره ها عزا می گیرم ... نمی دونم چرا ملتمون اینچنین شدند ... حرمت خیلی از مسائل از بین رفته ... رفتارها و برخوردها تاسف انگیزه ... کارمندان یا اخم دارند و با ارباب رجوع بداخلاقی می کنند و یا اگر خانم باشی از در دیگری باهات رفتار می کنند (لبخند و ...) خلاصه هر جایی که می رم و در مکانهای عمومی و غیرعمومی شاهد اهانت نسبت به خانمها هستم ... حتی اگر کلامی نباشه با نگاه این اهانت صورت می گیره ... (البته ناگفته نماید خود خانمها در بوجود آمدن این وضعیت کم مقصر نیستند).
تور چمخاله مون کنسل شد ... و خیلی قشنگ با احساسات لطیفمون بازی کردند ... کلی دل خوش کرده بودم ... به خصوص بعد از تعاریف و تشویق دوستان ...
صبح بالاخره بعد از مدتها به اتاق متروکه منزلمون رفتم ... سه سال پیش بعد از بهم خوردن نامزدیم به اون اتاق متروکه پناه برده بودم تا کسی رو نبینم ... گوشه ایشو مبدل به کارگاه نقاشی کرده بودم ... سه پایه و بومها و خرت و پرتهای دیگه و شبانه روز اون تو بودم ... تا اینکه شاغل شدم و اون اتاق به فراموشی سپرده شد ... صبح دوباره به سرم زدم بساطم رو به راه کنم ... رفتم کلی شستم و رفتم ... و وسایل رو پهن کردم و یک آینه گذاشتم جلوم ... تصمیم گرفته بودم یک خودنگاره کار کنم ... مدتهای مدیدی است که این تصمیم رو گرفته بودم ... اما نشد ... دو ساعت گذشت ... سه ساعت گذشت ... دیدن نخیر نمی شه ... رنگها کثیف و چرک در می آن و از طرفی توقعاتم از خودم بالاست ... می خوام هیچی نشده مثل روبنس و واین دایک باشم ... دوباره جمعشون کردم ... گمونم برای اینکه دوباره استارت کار زده بشه باید برم کلاس ... هر چند که هیچ وقت هم جو کلاسهای هنریمون راضیم نکرده ... البته دو جا بیشتر نرفتم ... اما هیچکدوم رو نمی پسندیدم ... بدتر انرژی خور بودند ... اما ناچارم دوباره شروع کنم ... چون پشتم باد خورده ...
سلام
حدود ۲۰ سال میشه که رنگ روغن کار نکردم . هفشبار وسوسه شدم بوم و رنگ و قلم مو بخرم و یه چیزایی بکشم اما نمیدونم چرا پشیمون می شم . شما اگر فرصت پیدا کردین حتما یه خودنگاره کار کنید ... حتما .
۲۰ سال؟ آره حق با شماست رنگ روغن فقط وسوسه کننده است ولی چون دردسر و کثیف کاریش زیاده و جاگیره ... اینه که خیلی به عمل در نمی آد و یا اگر عملی می شه زود رها می شه ... خیلی نمی تونه مبدل به عشق بشه ... طراحی لذتش بیشتره از نظر من ...
باشه حتما یک خودنگاره کار می کنم حالا اگر با رنگ روغن نشد با وسایل دیگه ...
سلام تیریتی جان...خوبی؟..چقدر خوب که دوباره میخوای شروع کنی...تو هنرمند بزرگی هستی...نقاشیهایی به غایت چشم نواز داری..استعدادی بسیار بالا..حیفه....نزار کرد و غبار بکیره....خیل خوبه ..نقاشی کن...پایه ها رو دوباره بر پا کن...
چمخاله هم فراموش کن....بازم پیش میاد ...فرصت زیاده ...اینجا نشد یه جایه دیگه...
میتو خوبه؟...
راستی ..میخواستم بابت توضیحات جامع و کافی که میدی برایه سئوالاتی که میپرسم تشکر کنم..مرسی دوسته خوبه من..
خداوند نگهدارت باشه
آره عزیزم ... سالی چند بار هی تصمیم می گیرم شروع کنم ... امیدوارم ایندفعه دیگه رها نشه ... چون واقعا وقتی کار نمی کنم اعصابم بهم می ریزه ... اوه با تعریفهات منو خجالت می دی ... واقعا ممنون از پشتیبانیت ...
میتو هم بد نیست ... مثل قدیم شاد نیست ... پرهاش داره در می آد ... همش تو خودشه ...
خواهش می کنم عزیزم ...
مرسی از حضور گرمت ...
خوش به حالتون که یه اتاق متروکه دارید که توش کار کنید قدرشو بدونید چون من در حسرت یک همچین اتاقی( حتی غیر متروکه) هستم که شب تا صبح بتونم توش کار کنم
کارای شما حرف نداره مطمئنا بدون کلاس رفتن هم میتونید توقعات خودتونو بر آورده کنید
منتظر دیدن کارهای جدیدتون هستم
آره راست می گی خودش غنیمتیه و من قدرشو نمی دونم ... رو به خیابونه و همش سر و صداست آدم همه حسهاش کور می شه ولی باز غنیمته ... راست می گی شب تا صبح کار کردن بهترین نوع کاره ...
نه بابا ! شرمنده می کنی ... شدیدا محتاج کلاس رفتنم ... تو رنگ خیلی خیلی ضعیفم ...
باشه حتما تو این چند روز تعطیلات کار خواهم کرد ... ممنون از حمایت گرمت نسترن جان ...
سلا تیری تی جان
راجع به بد رفتازی به خانم ها نوشتی....منم خیلی دلم پره اونقدر که راجع به این موضوع حرصم می گیره که دلم می خواد به همشون فحش بدم و خفشون کنم...ولشون کن
نقاشی رو بچسبیم...احسنت که شروع جدی رو تجربه می کنی...احسنت
آره منهم خیلی بیشتر از اینها فحشم می اومد ولی بنا به دلایلی ننوشتم ...
آره نقاشی رو خوشست ... تو هم شروع کن ... من می خوام علیزاده برم ... تو هم بیا ... بهانه مهانه رو هم بگذار کنار ...
بیا کلاس بنی اسدی .... استاد من
اگه خواستی آدرسشو می دم !
خوشم میاد از نوشتنت ..... تو رو جون هر کسی دوست داری اینقدر زود زود آپ نکن
جدی شاگرد بنی اسدی بودی؟ اتفاقا چند وقت پیش نگارخانه آریا کلاس داشت ... نمی دونم هنوز داره یا نه؟ تو کجا می رفتی پیشش ... اما اون گمونم تصویرگری یاد می داد نه رنگ روغن ... ولی تعریفش رو شنیدم ...
عجب! تو می گی زود آپ نکنم ... چرا عزیزم نظرت عکس بقیه است؟
عزیزم درسته که کلاسش تصویرسازیه اما خیلی ها هم میان اونجا و نقاشانه تصویرسازی می کنن .. به نظرم بیا یه سری بزن .. ۵شنبه ها گالری و آموزشگاه آریا ۴ تا ۷ شب ... نمونه کاراتم بیار بهش نشون بده !
من هر ۵شنبه اونجام عزیزم ۲ سال و نیمه می رم ..... راضی هستم خیلی .......
این هفته تعطیل از هفته دیگه
جدی تو هم اونجایی؟ چه خوب؟ ولی می دونی یک مشکلی داره و اون اینه که من پنجشنبه ها نمی تونم بیام ... باید فکری کنم ببینم چطور می شه ... اما می دونم اگر بیام کلاس خیلی مفیدی برام خواهد بود تو هم که تاییدش می کنی ...
سلام
من دقیقا همین حس رو دارم همه چیزو جور می کنم که نقاشی رو شروع کنم می بینم نمی شه می دونم تنها راهش رفتن کلاسه ولی کو کلاس خوب
ولی تهران خیلی بهتر از کرجه حتما شروع کن من یکی که عاشق کاراتم
عجب مهتاب جان ... نمی شه بیای تهران کلاس نقاشی ... ؟ چون هفته ای یکبار بیشتر نیست ... به نظرم اگر تو این خط بیای پیشرفتت فوق العاده خواهد بود ... من اینو از همون لرزه نگاری که گذاشته بودی متوجه شدم ...
مرسی عزیزم از لطف و محبتت ...
نه..زود ..زود آپ کن
حنا جان ... ببخشید که دیر آپ می کنم ... به خدا حرفی ندارم برای زدن ... می خوای یه بلاگ دیگه بزنم فقط آدرسشو به تو بدم و آب خوردنمو هم توش بنویسم ؟
سلام تیری تی جونم
چه خوب که میخوای بری کلاس نقاشی. راستی اگه دوست داری منو لینک کنی اشکالی نداره.خوشحال هم می شم. :)
آره می خوام برم ... جای تو خالی خواهد بود (البته اگر رفتم! چون هی می گم می رم اما هزارجور فکر و خیال هم پیش می آد و اصولا من همیشه آدم دو دلی هستم ... )
مرسی صبا جان ... پس لینکت می کنم ...
امان ازو وقتی که بخواهیم خودمونو با تنبل شدن و پیر شدن و سرد شدن گول بزنیم! من که خیلی اینجوریم! تنبل شده ایم و همه اش هم تقصیر خودمان است! برنامه ریزی باید کرد. این راهش است فقط.
بله حق با شماست ! نمی دونم تنبلیه چیه ؟ گذر سریع زمانه که آدم به هیچ کارش نمی رسه حتی با برنامه ریزی ...
به هر حال اتفاقا من امروز نشستم دوباره برنامه ریزی کردم ...
سلام من تارا هستم راستش وقت ندارم چیزی بخونم از اشناییتون خوشحالم
اوه عجب ... پس وضعیتتون مثل منه ... ممنون از اینکه بهم سر زدی ..