-
بام سبز ... چمخاله ...
شنبه 16 شهریور 1387 21:03
بالاخره قسمت شد این چمخاله و بام سبز رو برم ببینم ... تورمون چند ماه پیش حد نصاب نرسیده بود و خوشبختانه دیروز به حد نصاب رسید ... با دوستان یکروزه رفتیم و برگشتیم ... خیلی خوب و لذتبخش بود ... جای دوستان همگی خالی ... من عاشق فضاهای وسیع و خلوتم ... خط افق دریا و دشت ... اینها موجود بودند ... به وفور ... و دل من روشن...
-
یعنی ممکنه ...
یکشنبه 10 شهریور 1387 21:57
دلم می خواست امروز و امشب چیزی بنویسم ... به مناسب این روز ... نمی دونم تو رویام یا واقعیت ... گیج شدم ... چه حرفهایی قشنگی شنیدم ... رویایی ... ترسیدم ... از حرفهایی که وعده زندگی رویاییم رو بهم می ده می ترسم ... تو چه تنگنایی قرار گرفتم فقط خدا می دونه ... هی می خوابم ... خوابم نمی بره ... منگم ... قادر به انجام هیچ...
-
بازگشت از ماموریت ...
یکشنبه 3 شهریور 1387 22:30
دیروز برگشتم ... هم سخت گذشت هم اینکه دراوج سختی و بدو بدو های فراوان و کار با اعمال شاقه خوب بود ... رئیسم اینقدر منو شرمنده کرد که هنوز از شرم در حال عرق ریختنم ... در مراسم اختتامیه کنفرانس رئیسم ایستاده بود اون بالا و دبیر کنفرانس هم از طرف اون به حضار توضیح داد که من کارمند نمونه ای هستم و ازم تقدیر شد و به رسم...
-
سفر ناخواسته ...
یکشنبه 27 مرداد 1387 23:13
همیشه تو زندگیم از اینکه کارهام دقیقه نودی بشن می ترسم و دچار استرس فراوان ... تمام سعی امو می کنم که این اتفاق نیفته اما در هر زمینه ای باز همین مسئله تکرار می شه ... در این چند روز هم کلی خودمو خفه کردم ... کلی برنامه ریزی و کار اما بی فایده است ... فردا دارم می رم ماموریت اصفهان (کنفرانس) و همه چی مونده ... به زور...
-
تا می تونید ...
پنجشنبه 24 مرداد 1387 21:48
ای دوستانی که بیکارید ... کلا بیکارید... و یا کارتون طوریه که وقت استراحتی دارید ... و یا اینکه دانشجوئید و الان زمان تعطیلاتتونه ... خوشا به حالتون ... از این اوقات بیکاری و فراغت نهایت استفاده رو ببرید و جای ما هم استفاده کنید ... خوب (درست) بخورید ... خوب بخوابید ... خوب کتاب بخونید ... خوب فیلم و کارتون تماشا کنید...
-
تمرین ...
چهارشنبه 23 مرداد 1387 20:05
دارم تمرین محبت و عشق ورزیدن می کنم ... عشق ورزیدن به مادربزرگ ... مادربزرگی که همه نوع احساس رو همیشه در موردش تجربه کردم به جز دوست داشتن ... شاید دوری باعث شده اینقدر نسبت به هم بیگانه باشیم ... و شاید اختلاف فرهنگی فاحشی که بین ما وجود داره ... اما هر وقت ایران می آد از هزار روز قبلش عزا می گیرم و وقت رفتنش که می...
-
شاید وقتی دیگر ...
شنبه 19 مرداد 1387 18:16
بزرگنمائی
-
اوج بی شخصیتی
دوشنبه 14 مرداد 1387 23:42
شش سال بود سر کلاس درسی ننشسته بودم ... کلاس عملی هنری چرا ولی درسی نه ... چقدر سخته برام ... با اینکه درسش مثل درسهای دانشگاهم ریاضی و خشک نیست بلکه اون چیزیست که خیلی خیلی دوست دارم و تاریخ هنره اما با اینحال سر کلاس سه ساعته اش قشنگ جون می دم ... هزار بار سر جام دولا و راست می شم ... گردنم رو به هزار جهت می چرخونم...
-
یادداشتهای اولین روز هفته ...
شنبه 12 مرداد 1387 19:47
کتاب "آئین زندگی" دیل کارنگی رو به نیمه رسیدم. کتاب خوب و جالبی است و احساس می کنم خیلی کسان دیگه من جمله معلم خودشناسی من از مطالب این کتاب برای آموزشهای خودشون استفاده می کنند. خوندن این جور کتابها به من آرامش می ده و باعث می شه یک سری از مسائل مدام بهم یادآوری بشه. یادآوری مثبت بودن و مثبت نگریستن، امید...
-
طرحهای نیمه کاره ...
چهارشنبه 9 مرداد 1387 13:53
تازگیها در نیمه رها کردن طرحهام تبحر خاصی پیدا کردم ... اینها قرار بوده و هست که کلی کاراکتر دور و اطرافشون باشه ... شاید با کمی بیخوابی کشیدن بیشتر بشه تمومشون کرد ... تا اون موقع مطمئنا دیگه هیچی از این مقواهه نخواهد ماند از بس توسط من تا و مچاله می شن ... .
-
اشمئزاز ...
سهشنبه 1 مرداد 1387 22:09
در این چهار جلسه مراجعه ام به دندانپزشکی وقتیکه دکتر اون لوله ساکشن رو در دهانم می گذاره تمام مدت بی اختیار این نقاشی جنی ساویل جلوی چشمم ظاهر می شه و خودمو در هیئت این خانم زجر دیده تو نقاشیش متصور می شم ...
-
ر ... ه ... ا ... ی ... ی
یکشنبه 30 تیر 1387 21:11
خسته ام ... خسته روحی شاید ... خسته از فشارهای کاری ... اینکه هر دقیقه یکی از اقصی نقاط ایران زنگ می زنه و طلبی داره ازم ... توقع انجام کاری و یا بهتر بگم دوباره کاری (به خاطر عدم همکاریهای گروهی) ... کارشو به فهرست کارهام اضافه می کنم و با حرص تمام و نگاه مداوم به ساعت و اینکه وقت و عمرم چه آسون داره هدر می ره انجام...
-
جنگل و دریاچه گردی
پنجشنبه 27 تیر 1387 19:58
دیروز با تور به سفر یکروزه رفتم ... در واقع اولین سفرم در سال 87 بود و کلی براش ذوق داشتم ... اما وقتی رفتم دیدم بی خود اینهمه ذوق داشتم ... رفتیم جنگل سی.پی و دریاچه شورمست ... با اونهمه تعریف و تبلیغی که از دوستان شنیده بودم و در سایتش خونده بودم جور در نمی اومد ... به راهنمامون هی می گفتم مطمئنید این دریاچه همون...
-
دندان درد + کار زیاد = ؟
شنبه 22 تیر 1387 21:55
خودمو چشم نزنم بالاخره همت کردم رفتم دندانپزشکی ... اونهم چون دیگه سه روز بود داشتم واقعا می مردم رفتم وگرنه حالا حالاها نمی رفتم تا تکلیف مشخص بشه ... اما مگه بی حس می شد ... خانم دکتر دو بار تزریقات انجام داد تا بالاخره موفق شد ... اما زیادی دیگه موفق شد ... چون الان کل صورتم + گوشهام فلج شده ... اینهم از دندانپزشک...
-
منم چون ...
یکشنبه 16 تیر 1387 19:46
منم چون پرنده ای در دام یک گربه ...
-
مالیات ... مالیات ... مالیات ...
چهارشنبه 12 تیر 1387 21:20
من نمی دونم این حسابدارها چه جون و حوصله ای برای این همه حساب و کتاب کردن دارند؟!؟!؟ واقعا فکر نمی کنند وقت و عمرشون اینطوری هدر می ره ؟!؟!؟! برای انجام کارهامون از یک حسابدار دعوت کردیم ... امروز اومد فقط توضیح بده که چه کارهایی باید انجام بگیره تا بشه یک اظهار نامه مالیاتی رو تکمیل کرد ... دیگه آخرهای توضیحش پلکهام...
-
گرما و پرکاری ...
سهشنبه 11 تیر 1387 20:59
معمولا تابستان فصل استراحت و تعطیلات و یا کم کاریست ... فصلیه که رخوت و کلافگی خاص خودشو داره ... اما شانسم شغلم جوریه که تابستونها فصل پرکاریمه ... تو این گرما باید بدو بدو کنم و اضافه کاری وایستم ... چون کنفرانسها و سمینارهامون تو تابستون برگزار می شن ... بهم گفتند این یکماه رو برم اصفهان برای کنفرانس کمکشون کنم ......
-
پدربزرگ ...
یکشنبه 2 تیر 1387 20:21
فردا سومین سالگرد فوت پدربزرگمه ... خیلی دلتنگشم ... هنوز که هنوزه باورم نمی شه فوت کرده ... تکیه گاهی بود برای همه مون ... مدام یادش می کنم ... یاد حکایتها و ضرب المثلها و جوکهایی که تعریف می کرد ... یاد اونهمه انرژی مثبتش ... یاد اونهمه شهامت و گستاخیش ... یاد تشویق هاش ... تنها کسی که همیشه منو به نقاشی تشویق می...
-
هیچ چیز ...
شنبه 1 تیر 1387 17:41
تصمیم گرفتم هیچ عاملی نتونه باعث ناراحتی و نگرانیم بشه (چه تصمیم سختی ؟!؟!؟!) هیچ چیز هیچ چیز ... حتی اگه 400 تا پاکت نامه اداری به جای تمبر 90 تومنی 900 تومن تمبر بخورند ... حتی اگر بیکار و بی پول بشم ... حتی اگه به آرزوهام نرسم ... حتی اگر یه روزی میتو رو از دست بدم ... حتی اگه یه روزی عزیزترین کسانم رو از دست بدم...
-
سعدآباد گردی ...
سهشنبه 28 خرداد 1387 20:07
فکرشو بکنید آدم بچه تهرون باشه و کاخها رو ندیده باشه ... ما هم که کاخ ندیده بودیم امروز با تور رفتیم سعد آباد گردی ... البته مدام هممون می گفتیم چه کاخ ساده ای ... ؟؟؟!!! از بس خونه، زندگی های امروزه تجملاتی شده که دیگه کاخها به نظر معمولی و عادی می آن ... در رستوران سنتی یکی از اعضای تورمون که امروز تولدش بود با...
-
کار ...
دوشنبه 27 خرداد 1387 23:06
یه چیزی تو مایه های بیچاره شدن هستم ... از شنبه تا حالا از کله سحر تا 8:30 شب سرکارم هستم و بعد 10 می رسم خونه ... تازه می آم شام (یا به عبارتی همون ناهار) بخورم، برادرم با پروژه هاش می آد سر وقتم و گریه و زاری (مرد گنده 28 ساله) که وای تو رو خدا کمکم کن ... می افتم ... بدبخت شدم ... فردا امتحان دارم هیچی نخوندم و ......
-
ژولی ها ...
پنجشنبه 23 خرداد 1387 09:42
اولین ژولی منم ... دومی هم میتوست ...
-
هنرمند محبوبم ...
دوشنبه 20 خرداد 1387 20:50
بعداز ظهر به پیشنهاد رها جان عمل کردم. گفتم حالا چون تولده یک ذره کوتاه بیام و کارها رو نیمه رها کنم برم حداقل دو ساعتی برای خودم باشم ... این بود که رفتم موزه هنرهای معاصر، نمایشگاه نقاش و هنرمند محبوبم خانم ایران درودی ... به نظرم یک هنرمند واقعی، یک بانوی واقعی و یک ایرانی واقعیست ... دوست داشتم روز تولدم رو با یاد...
-
۳۰
یکشنبه 19 خرداد 1387 21:00
فردا رسماً، علناً و قانوناً سی ساله می شم … نمی دونم چی بگم؟ امروز مدام تو آینه اتوبوس خودمو نگاه می کردم هی تو دلم می گفتم: "یعنی بهم می آد سی ساله باشم؟ چقدر بد!!! آره بهم می آد … آره انگاری جا افتاده شدم … چطور می شه که آدم یکدفعه صورتش بدون برداشتن چروک جاافتاده می شه؟؟؟ چطوری شده؟؟؟؟ الان یکی منو ببینه یعنی تو...
-
مادرم! کاش می دونستی ...
شنبه 18 خرداد 1387 14:54
-
خودنگاره های قدیمی ...
چهارشنبه 15 خرداد 1387 20:46
صبح دوباره نشستم یک خودنگاره ای کار کنم ... اما نشد که نشد ... شهامت کار کردن یک تصویر از خودم رو از دست دادم ... احساس می کنم قیافه ام پیچیده شده ... سخت شده انگاری ... به خصوص چشمهام ... قدیمها اینطوری نبود ... چقدر ساده بود و چقدر ساده می گرفتم و همینطور خط خطی می کردم ... در قید و بند هیچ چیزی نبودم ... اینکه کار...
-
امید ...
سهشنبه 14 خرداد 1387 21:04
امید … امید به آینده ... واقعا آدم با امید زنده است ... یکروز امید نباشه قاطی می کنم ... دلم می خواد همش بخوابم ... دلم می خواد گریه کنم ... اما وقتی برنامه ریزی کتبی انجام می دم و سعی می کنم زمانم رو تحت کنترل در بیارم ... خواه ناخواه سر و کله امید هم به دلم باز می شه ... فقط در یک زمینه است که خیلی امید ندارم ......
-
... ترین طوطی دنیا
یکشنبه 12 خرداد 1387 20:30
دیشب از دندان درد گوله گوله اشک می ریختم ... یاد اون کارتون تمساحه افتاده بودم که در بچگیمون پخش می کردند و هی گوله ای اشک می ریخت و می گفت: "آی دندونم!" ... اشکهام مثل اون شده بود ... تو خونه تنها هم بودم دیگه بدتر ... ظهر باز رفتم کلینیک دندانپزشکی دانشگاه (.) که یکماه پیش رفته بودم ... باز همون قضیه تکرار شد و من...
-
اهانت ... خودنگاره ای که اجرا نشد ...
پنجشنبه 9 خرداد 1387 21:34
بالاخره این اداره ثبت شرکتها رو رفتم ... مثل همیشه شلوغ و مملو از جوونهایی بود که قصد تاسیس شرکت دارند ... همه 25-35 ساله ... یک سالن پر از آدم تو این گروه سنی (دختر و پسر) ... عیب بدحجابی هم گرفته می شد ... دختری فقط به خاطر روسری سر کردن (تازه از نوع مشکی) بدون هیچ آرایشی کلی باهاش بد صحبت شد ... متاسف شدم ... به...
-
انتخابات ما ...
سهشنبه 7 خرداد 1387 20:05
انتخابات هیئت مدیره ما برای خودش داستانی شده ... هیچکس قبول نمی کنه بیاد کاندید بشه ... هیچکس در واقع حاضر نیست افتخاری کار کنه و یا شاید هم به خاطر همدیگه باشه که از هم خوششون نمی آد و منطق هم رو نمی پذیرند ... خدا خودش ختم به خیر کنه ... رئیس فعلیم که دیگه نخواهد بود (چون رئیس قبلی کاندید شده اون گفت دیگه نمی آد)...