-
حماقت
شنبه 7 مهر 1386 18:35
همیشه به این فکر می کنم که چرا من هیچ وقت در عمر شریفم نتونستم با هیچ پسری مثل آدم دوست باشم؟ همینجوری که همه دخترا هستند حالا چه از نوع سالمش و چه از نوع خلافش. هیچ جوری نتونستم با پسری باشم. همیشه دورادور بودم و فقط بدنامیش که فلانی با فلانی دوسته برام مونده. هیچ وقت هیچ بهره ای نبردم. از هیچ نظر. هیچ وقت این احساس...
-
جمعه
جمعه 6 مهر 1386 18:14
بعد از چند هفته این اولین جمعه ای هست که خونه هستم و هیچ برنامه ای نداشتم. حقا که امسال تابستونش خیلی برام پربار بود. همش یک برنامه ای برای بیرون رفتن و گشت و گذار پیش می اومد و منم که هیچ وقت عادت نداشتم اینهمه بیرون باشم. اما در هر حال خیلی خوب بود ... و امروز که خونه هستم دلگرفته شدم. البته می شد باز برم سفر و...
-
انتظار
پنجشنبه 5 مهر 1386 18:02
خیلی وقته از دوستام میلی نداشتم- یک سری به همه میل زدم اما از هیچ کس پاسخی نگرفتم! یه لحظه هایی می شه که آدم همش منتظره. منتظره اینکه یک خبری از کسی دریافت کنه حالا شخصش مهم نیست. یک احساس نیاز به اینکه یکی فقط بیاد و بهت بگه سلام خوبی؟ حالا اگر چند خط هم از خودش بنویسه و یا جواب ایمیل آدمو بده دیگه چه بهتر. خط...
-
پاییز
چهارشنبه 4 مهر 1386 13:05
زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است ... مهرگان مبارک این مسیج رو حتما خیلی هاتون دریافت کردید. منم اینو چند بار دریافت کردم. ا ما دریافت امروزش برام امروز یک معنای خاصی داشت به همین خاطر خواستم اینجا ثبتش کنم.
-
رئیس-عکس- انرژی
سهشنبه 3 مهر 1386 09:03
امروز دوباره رئیسم منو گذاشت سر کار. هی هماهنگ کردیم. دیروز تا حالا صد بار تلفن که امروز 7 صبح می آد دفتر برای بررسی کارها و باز طبق معمول اومدم و منتظر شدم و دیدم نیومد. خیلی گاهی حرصم می ده. کلا تو زندگیم از همه رئیسهام ناراضی بودم. همشون یه جورند. به خاطر همین همیشه از رئیس داشتن بدم می اومده و در برخوردهام با...
-
نکاتی در مورد عشق
دوشنبه 2 مهر 1386 08:55
هفته گذشته در برنامه ای شرکت داشتم. در واقع کمیسیونی بود که در آن خانم روانپزشکی به نام خانم پشوتنی صحبتهایی داشتند در موارد مختلف و عمدتا عشق. گزیده ای از صحبتهاشون رو که برام جالب بود براتون می نویسم. • اون چیزی که اکثر ما می خواهیم عشق نیست بلکه مالکیت است که به غلط به عشق تعبیر شده. • عشق در اثر خلاء بوجود می آد....
-
بازگشت از تکاب
دوشنبه 26 شهریور 1386 13:25
از سفر بازگشتم. سفر خوبی بود. وقتی همه سلامت می ریم و برمی گردیم یعنی سفر خوب بوده. چهره های اشنا تو تورمون زیاد بودند. سه تا اتوبوس بودیم و روز اول رفتیم غار کتله خور و شب رسیدیم تکاب و صبح رفتیم آتشکده آذرگشسب. در مورد این آتشکده و محوطه دریاچه اش می گن که اونجا سومین چاکراه انرژی دنیاست. اولین چاکراه اهرام مصر و...
-
سفر دوباره
چهارشنبه 21 شهریور 1386 14:01
فردا دوباره دارم می رم سفر. اینبار می رم آتشکده آذرگشسب واقع در آذربایجان غربی والبته دوباره غار کتله خور. گمونم سفر خوبی باشه. دوست دارم جاهای مذهبی که به دینم و گذشتگانم مربوط می شه رو ببینم و با تمام وجود خودم رو در اون زمان ها حس کنم. دوستام هم هستند. خوش خواهد گذشت. ولی خوب این چند وقت همش به سفر و خوشگذرانی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریور 1386 10:35
هرگز روزتو شروع نکن مگر اینکه قبلا اونو رو کاغذ به پایان برده باشی.
-
تهی
یکشنبه 18 شهریور 1386 21:36
از نظر احساسی خیلی تهی ام. این خلاء داره واقعا منو اذیت می کنه. یک حفره ای رو می بینم در اعماق وجودم. گمونم به خاطر تغییر فصل باشه و یا شاید به خاطر بازگشت از سفر. خیلی حس متغیری دارم. این متغیر بودن داره اذیتم می کنه. زمانی دوست داشتم تنهای تنها باشم اما الان به یک همدم واقعی نیاز دارم. جای خالی یک چیزی رو در زندگیم...
-
بازگشت از ماموریت
یکشنبه 18 شهریور 1386 14:31
از ماموریت هم برگشتم. خسته و تهی از هر چیزی. اما ماموریت خوبی بود. هر بار در هر کنفرانس و سمینار با افراد زیادی آشنا می شم. آدمهایی که می تونم از اخلاقهای خوب و بد و عجیب و غریبشون کلی مطلب یاد بگیرم. همه رو معلم خودم می دونم حتی بدها رو. دریا خیلی عالی بود. آرام آرام ... چون فرصتی نبود و طی روز به کار می گذشت صبحها 5...
-
حس مادرانه
چهارشنبه 7 شهریور 1386 18:33
دو روزه که دارم به مطالبی که در کتابی خوندم فکر می کنم- به اینکه 50 درصد مشکلاتی که خانمها با مردهای زندگیشون دارند ناشی از رفتارهای خودشون هست. خانمها نسبت به مردها در اکثر مواقع حس مادری نشون می دند. از بس مادرانمون با پدرانمون چنین رفتار کردند و اونها رو مدام ترو خشک کردند و تمام مدت بدنبالشون بودند تا کارهاشون...
-
......
شنبه 3 شهریور 1386 22:01
سعی کردم روزم رو با انرژی مثبت سپری کنم. اول صبح رو خیلی خوب شروع کردم اما خانمها مشکلی دارند به نام تغییرات هورمونی که باعث تغییرات خاصی در روح و روان و حتی قیافه و رنگ پوست و تفکرات و ... می شه و می تونه یک روز خوب رو به یک روز بد مبدل کنه- آه کاش کسی پیدا می شد جای من این سمینار بابلسر رو بره- دلم برای خونه و میتو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 شهریور 1386 13:27
این دو روزه همش در حال تحقیق در مورد مدلهای لپ تاپ بودم. جدا اگر این اینترنت نبود چی می شد؟ من که اکثر نیازهام رو از این طریق رفع می کنم حتی برای درس خوندن برای ارشد و خیلی مسائل دیگه ... اما تو یکی دو روز لپ تاپ خریدن نمی دونم کار عاقلانه ای هست یا نه- هفته دیگه سمیناره و لازمش دارم- هر چی هی میخوام کارهام دقیقه نودی...
-
بازگشت
چهارشنبه 31 مرداد 1386 09:10
امروز بعد از چند روز ناراحتی و فکر و خیال بالاخره کمی حس و حال سابقم رو بازیافتم. چند روز بود هیچ کار اساسی نکرده بودم. تمام کارها دوباره دارند انباشته می شند تازه این دو هفته که به سمینار مونده حجم کارهام چند برابره و باید نهایت سرعت رو به خرج بدم. امروز خوشبختانه خیلی بهتر شدم. از دیدن قبول نشدنم در آزمون کارشناسی...
-
تلاش
یکشنبه 28 مرداد 1386 19:51
در دین زرتشت انسان با هرگونه توانمندی جسمی، روحی و خانوادگی پس از زاده شدن باید تلاش کند تا زندگی را برای خود سامان بخشد، با رنجها و کاستیها مبارزه کند و آنها را سرنوشت از پیش تعیین شده در زندگی از سوی خداوند به حساب نیاورد.
-
دنیا را بد ساخته اند ...
یکشنبه 28 مرداد 1386 19:48
کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ... دکتر علی شریعتی
-
ماسوله
شنبه 27 مرداد 1386 09:22
آه چه روزگاری شده. تازگیها مثل آب خوردن دل می شکنم. قدیمها کلی ملاحظه آدمها رو می کردم اما الان بی ملاحظه شدم. نمی دونم خدا منو خواهد بخشید یا نه؟ اما واقعا چاره ای هم برام نیست وگرنه سبک دیگری رفتار می کردم. همش جلب آدم بدها می شم و از آدم خوبها فراریم. این یعنی گول خوردن. چه معنای دیگه ای می تونه داشته باشه؟ تازگیها...
-
سفر به ماسوله
پنجشنبه 25 مرداد 1386 18:11
فردا به ماسوله خواهم رفت. باز دوباره جای دوستان خالی! البته گمونم سفر یکروزه به اونجا خسته کننده باشه اما از طرفی هم چون همه جوونیم شاید تو اتوبوس کلی شلوغ بازی دربیاریم و خستگی سفر رو متوجه نشیم. تا حالا هر چی تور می رفتم خانوادگی بودند. اونها هم خوب بودند و باعث شدند تا من الان از هر گروه سنی دوستی داشته باشم اما...
-
رستوران
چهارشنبه 24 مرداد 1386 21:20
همیشه فکر می کردم که تنهایی رستوران رفتن شاید برای یک دختر چندان کار جالبی نباشه به همین خاطر هیچ وقت اینکار رو نمی کردم حتی ممکن بود به این دلیل یک سال و یا دوسالی رستوران نرم. اما امروز زده بود به سرم. هوس میگوسوخاری کرده بودم. تمام مدتی که سر کار بودم هی یادش می افتادم دیگه ظهری طاقت نیوردم و گفتم بی خیال تنها می...
-
ویندوشاپینگ، سیم کارت، شروع از خود
سهشنبه 23 مرداد 1386 19:58
امروز دوباره رفتم گردش برای خودم. اینبار ویندو شاپینگ به اصطلاح. البته به قصد خرید رفته بودم اما از اونجایی که کمی مشکل پسندم این بود که چیزی نخریدم. اما خوب از دیدن اینهمه اجناس زیبا و رنگارنگ واقعا لذت بردم. خانمها یک مقدار اینچنینند. خرید و همینطور خوردن شیرینی و شکلات حس خاصی بهشون می ده. طبیعتشون طوری هست که نیاز...
-
سرگشتگی، نمایشگاه، کشتی نوح
دوشنبه 22 مرداد 1386 20:15
از نظر احساسی دچار یک سرگشتگی بدی شدم. … بعدازظهر رفتم یک نمایشگاه نقاشی تا حالم بهتر بشه که البته شد و تنهایی کلی لذت بردم (همیشه وقتی تنها جایی می رم بیشتر لذت می برم و استفاده می کنم تا کسی همراهم باشه). کارها پرتره بودند قصد خرید داشتم اما کارها بدرد نمی خوردند. به قول دوستی معلوم نیست چرا نقاشی ها اینقدر بد...
-
دیدار- احساس عاشق بودن
یکشنبه 21 مرداد 1386 21:07
بالاخره بعد از سه روز تعطیلات و خوشگذرانی سرکار رفتم. و واقعا آدم پشتش باد می خوره در این مواقع. کارها همه قاطی شدند. همش گره. تا یک گره رو در کار باز می کنم باز مشکل دیگه ای پیش می آد. مشکل روزنامه رسمی، کارهای بیمه ای و اجرائیه هایی که با مبالغ بالا برامون می فرستند و کارهای عقب مانده که از زمان انجامشون گذشته (به...
-
فرصت
شنبه 20 مرداد 1386 07:56
روز عجیبی بود- البته نه خیلی عجیب ولی خوب ... همیشه طی این چند ماه از خدا برای مسئله ای درخواست فرصت می کردم- هر بار در اختیارم می گذاشت و من هر بار اونو از دست می دادم- اما دیروز سعی کردم اونو از دست ندم- اما حالا که بهش رسیدم دچار تردید شدم که آیا واقعا ارزششو داشت؟ اینهمه ناراحتی و فکر و خیال واقعا ارزششو داشت؟...
-
غار کتله خور
جمعه 19 مرداد 1386 09:05
چه غاری بود این کتله خور!!! به همه پیشنهاد می کنم حتما حتما برند- فضاش جوری هست که آدم سیر نمی شه وباز دوست داره چندین و چند بار بره و ببینه- فضای داخل غار خیلی اعجاب انگیز بود (اعجاب انگیز و زیبا به تمام معنا) که گمون نمی کنم عکس و فیلمش بتونه این حس بودن در اون محیط و عظمت و زیباییش رو به آدم بده- البته مسیر خیلی...
-
خبر- سفر- خوشبینی
چهارشنبه 17 مرداد 1386 20:16
امروز کلی خبر تلخ و شیرین شنیدم. کلی اخبار غافلگیرکننده. خبر درگذشت یکی از اساتیدم (روحش شاد)، بچه دار شدن دوستم و همینطور مهاجرت یکی دیگه از دوستان خوبم. دیگه چه می شه کرد؟ دنیا پر از رخدادهای رنگانگه. یکی میاد و یکی می ره. فردا با تور می رم غار کتله خور در زنجان. جای دوستان خالیست. البته می گن پیاده روی زیاد داره و...
-
تحول
سهشنبه 16 مرداد 1386 20:21
باید تحول رو در خودمون بخواهیم. با تمام وجود بخواهیم تغییر کنم. تغییر مثبت و عادتهای منفی رو کنار بگذاریم. اگر کسی نصیحتی می کنه و یا راهکاری در مورد بهتر شدنمون داره بهتره که کمی روش فکر کنیم و به کار بگیریمش. نباید گفت من همینی که هستم هستم. درسته تا حدی هر آدمی همینی هست که هست اما بقیه اش چی ؟ نباید بهتر شد؟ آیا...
-
روز غیرمفید
دوشنبه 15 مرداد 1386 19:47
چه روزی بود امروز... خیلی مفید نبود و من از چیزی که واقعا منزجرم و کلافه ام می کنه روز غیرمفیده- امروز همکار و دوستم بچه گربه اورد با خودش سر کار- خلاصه محیط کارمون به یک باغ وحش مبدل کردیم- بچه گربه اون هم که یک جا بند نمی شد اصلا. چند روزه که مطالعه ای نداشتم متاسفانه- به طرز عجیبی وقت کم می ارم- کتابهای برایان...
-
ماهیهای عید
یکشنبه 14 مرداد 1386 20:04
امروز صبح کلی خوشحال بودم که بالاخره ماهیهای عیدمون رو بعد از 5 ماه می برم جایی رهاشون می کنم اما از شانسم هیچ حوضی نیافتم- حوضها یا آب نداشتند و یا خراب شده بودند برای بازسازی- خلاصه ... مجبور شدم ماهیهای فلک زده رو با خودم ببرم محل کارم و در طشت نگهشون دارم تا ببینم بعدا می تونم کجا رهاشون کنم؟ کل روز سرم بهشون گرم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 مرداد 1386 19:34
اولین روز هفته هم سپری شد و روزها پشت هم خواهند آمد و رفت و این درد همیشگی منه اینکه روزها به سرعت سپری می شند و من کوهی از آمال و آرزوها و کارهایی که باید انجام بدم رو در پیش روم می بینم. با تمام وجود برنامه ریزی می کنم اما باز در پایان روز می بینم که به همشون نرسیدم. خلاصه ... حکایت همچنان باقی است. نمی دونم با این...