چا ... چا ... چائیدیم

متاسفانه باز می خوام غر بزنم ... مریض شده ام بدجور ... امروز تو دفتر بکن بکنی بود ... یک سوم آشپزخونه نازنینمون رو کارگره کند. صدای کلنگش هنوز تو گوشم می پیچه ... دیگه منم در خاک و سرما نشسته بودم و کار می کردم ... تا اینکه کارش تموم شد و رفت ... دفتر ریخت نداره ... انگار زلزله اومده باشه ... دیگه اومدم خونه دیدم وای دل غافل مریض شدم ... استخوان درد و گلودرد و چشم درد و سردرد و ... خلاصه همه جام گمونم چائیده باشه ... رئیس قرار بود فردا برام از خونه شون بخاری بیاره اما دیر به فکر افتاد ... مجبورم صبحی زنگ بزنم بگم نمی آم امروز ... دیگه چقدر فداکاری کنیم؟ ...

 

به قول یک بنده خدایی هیچ چیز تو زندگی بدتر از بلاتکلیفی نیست ... همیشه می خندیدم بهش ... اما حالا خودم دچار این وضعیت شدم ... تازگیها ... خواب و بیدارم قاطی شده ... و نمی دونم تکلیفم چیه؟