روزها ...

روزها به سرعت   سپری می شن و من کلی کار دارم که تا اومدن بچه باید انجام بدم ... بالاخره همسرم با اسم انتخابی من برای پسرمون موافقت کرد ... می دونم که همچنان پذیرشش براش سخته و از روی ناچاری چون خودش هیچ اسمی مدنظر نداره موافقت کرده ... چه کنیم دیگه؟

رنگ وسایل بچه ام رو براساس رنگ پرهای سبز میتو همون سبز انتخاب کردم ... خیلی دلم براش تنگه ... هفته ای یکبار که به خونه پدریم می رم میتو از سر و کولم بالا می ره ... و گاهی هم می آد رو شکم برآمده ام می ایسته ... همه در اون لحظه کلی داد و بیداد می کنند که اینکار برای بچه ات خوب نیست ... اما به نظر خودم که اشکالی نداره ...

روزها به سرعت سپری می شن و من کلی کار دارم که تا اومدم بچه باید انجام بدم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
حنا جمعه 11 شهریور 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام تیری تی جونم...خوبی؟ چه خوب که خونه بزرگتر رفتین....اینطوری خیلی بهتره .....شما هم عادت به خونه بزرگ داشتین حتما اذیت بودین......
خودت خوبی؟ پسری خوبه؟ روین! روئین خوبه؟ ایشالا که زایمان راحت و خوبی داشته باشی...تاریخ زایمانت کیه؟ ....باید بهت گفته باشه نه؟
من هم سبز انتخاب کردم ولی به آببی و زرد هم کشید الان کلی رنگ هست!.. ولی بیشتر مایل به سبز و زرد ام.....
پسری ما هم خوبه ...ولی بعضی شبا تا صبح گریه میکنه.... من که قبول کردم!...وای تیری تی هیچی به زیبایی لبخند کو.دک نیست....خیلی قشنگه خیلی .....سورنای ما تازه داره یه لبخند های کج و کوله تحویلمون میده....

سلام حنای عزیزم ... بد نیستم ... تو زندگی خودم خوبم ... اما وقتی به دیدن مادر و پدرم می آم بدم ... هرچند که خیلی بهم لطف دارند ... خونه کوچیک آره سخت بود ... یک سوم وسایلمون خونه مادر و پدرم بود و یک سوم هم تو راه پله ولو بود ... جای بچه هم که نداشتیم ... منم امیدوارم زایمان خوبی داشته باشم ... از یه چیزهایی می ترسم ... از سرم و این چیزها ... اما گمونم به خاطر بچه تحمل کنم ... شد اول مهر ... نمی دونم خودش اصرار داشت زودتر باشه و من خودم اصرار به مهر ... امیدوارم دیر نباشه اون موقع ... چه خوب که رنگارنگ شده وسایل بچه ات ... کلی روحیه می گیره ...
آخی ... دیروز که تلفنی گریه شو شنیدم ... کلی یه طوری شدم ... صدای نازی داشت ... انشااله گریه شبانه اش کمتر بشه عزیزم ... مواظب خودت وهمسری و بچه باش ...

مهتاب شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

تری تی عزیزم سلام ... خیلی خوشحال می شم وقتی نوشته هاتو می خونم . نگران کارای باقی مونده نباش انجام میشه مطمئن باش بیشتر سعی کن ارامش بدی به پسرک گلت که از همه چیز مهمتره ...امیدوارم همه چی اون طور که می خوای پیش بره .

قربان محبتت مهتاب جان ... خیلی خوشحالم می کنی که بهم سر می زنی و برام پیغام می گذاری ... امیدوارم ... خونه هنوز کلی کار داره ... با اومدن بچه دیگه نمی تونم ... زود باید کارها رو تموم کنم ... هنوز 4-5 کارتون باز نشده دارم که نرسیدم بعد از اسباب کشی بهشون رسیدگی کنم ... حتما مهتاب جان به توصیه ات عمل می کنم ... می بوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد