رستوران


همیشه فکر می کردم که تنهایی رستوران رفتن شاید برای یک دختر چندان کار جالبی نباشه به همین خاطر هیچ وقت اینکار رو نمی کردم حتی ممکن بود به این دلیل یک سال و یا دوسالی رستوران نرم. اما امروز زده بود به سرم. هوس میگوسوخاری کرده بودم. تمام مدتی که سر کار بودم هی یادش می افتادم دیگه ظهری طاقت نیوردم و گفتم بی خیال تنها می رم رستوران. خوشبختانه کسی اونجا مزاحمم نشد. آقاهای تنها هم زیاد بودند که اونها هم مشخص بود از سرکارهاشون اومده بودند ناهار بخورند. خوشبختانه همه سربه زیر بودند در مجموع بد نبود تنها بودن اما خیلی هم حس جالبی نبود شاید دیگه هیچوقت تنها نرم حتی اگر از شدت هوس داشتم می مردم.
...
سه هفته آینده باید تنهایی برم بابلسر ماموریتی. از الان عزای اون موقع رو گرفتم. تنها حسنی که داره اینه که سفرها تنهاییش کلی حال می ده. تو این چند روز حسابی می تونم به خودم بپردازم. کلی فکر کنم. اما خوب دردسر کارهاش بده. خیلی بد مملو از فکر و خیال. اما خوب شاید به تجربیاتش بیرزه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد