از ماموریت هم برگشتم. خسته و تهی از هر چیزی. اما ماموریت خوبی بود. هر بار در هر کنفرانس و سمینار با افراد زیادی آشنا می شم. آدمهایی که می تونم از اخلاقهای خوب و بد و عجیب و غریبشون کلی مطلب یاد بگیرم. همه رو معلم خودم می دونم حتی بدها رو.
دریا خیلی عالی بود. آرام آرام ... چون فرصتی نبود و طی روز به کار می گذشت صبحها 5 می رفتم ساحل. قدم می زدم، خط می نوشتم و ماهیگیرهای دریاکنار رو می کشیدم.
در ویلامون یک خفاش سکونت داشت که شبها به پرواز در می اومد و همه رو می ترسوند. شرایط سکونت در اونجا کمی سخت بود اما باز خوب بود و همینقدر که در این چند روز مستقل بودم خودش نعمتی بود. اما الان که برگشتم از نظر احساسی خودم رو تهی و تنها تر از همیشه می بینم.
دوستانم رو گم کردم. خیلی گم ...
اما حیف که برای هیچ کسی سوغاتی نیوردم حتی برای خونه و به مامانم برخورد کمی. اصلا تو محیط شهر و خرید نبودم که بخوام چیزی بخرم. همش دریاکنار و دانشگاه بودم و سرویس می برد ومی اورد و فرصتی برای خریدی نبود.
خلاصه ... دیگه احتمالا ماموریت نخواهم رفت تا سال آینده کنفرانس آمار اصفهان.
سلام ...موفق باشی..مطلب قبلیتم خوندم باهاش موافقم ما بیشتر مادریم تا همسر
سلام
خوب به سلامتی رفتی و برگشتی امیدوارم این حست هم خوب بشه ولی راستش منم همین حس رو دارم یه شش ماهی میشه وهمش میگم به خاطر فصله!!!!!
امیدوارم حس تو فقط بخاطر فصل باشه