جلسه

فردا جلسه است نمی دونم چرا اینقدر عزا گرفتم. عزای دیدنشون رو ... گمونم یک روز باهاشون دعوام بشه. سر هیچ ... بیچاره ها اینقدر باهام خوبند و هوامو دارند پس چمه ؟ ... مشکلم اینه که احساس می کنم داره وقتم عمرم و زندگیم اینجا حروم می ره. مشکلم باهاشون اینه که نمی گذارند برم پی کارم ... هر بار خواستم برم سرم گول مالیدند و به تمام معنی خرم کردند. از طرفی خودم جرات رفتن ندارم. محل کارم حکم خونمو داره خونه ای که هیچوقت نداشتم و یا بهتره بگم قلمروی که هیچوقت نداشتمش.

باز بابت جلسه خدماتچی پیدا نکردم. نمی دونم چرا ملت اینقدر ناز می کنند؟ به غریبه ها هم جرات نمی کنم بگم بیان ... می ان راه و چاه یاد می گیرند و از اون گذشته ... به آدم نمی چسبه یک غریبه بیاد و حرفهای محرمانه جلسه رو گوش بده. سری پیش به یک یاروی لات گفته بودم بیاد ... همه جور شغلی بهش می خورد بجز آبدارچی بودن. سرو وضعش از هیئت مدیرمون هم بهتر بود. کلی هیکلی و سرحال و خوش تیپ و سیبیل گربه ای و  ... خلاصه ... اومد ... وسط جلسه که دعوا شد کلی تو آشپزخونه حال می کرد واسه خودش انگار هیجان زده شده بود اونقدر که در اوج دعوا زد و لیوان شکوند و آخرش بدون هیچ معذرت خواهی پاشد رفت... دیگه فردا دوباره باید همه نوبتی کار کنند. ... هیئت مدیره محترم یک ذره کار کنند خانه داریشون قوی بشه ... امیدوارم مثل اون دفعه سوسک حمام تو قوری جا نمونه ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهتاب پنج‌شنبه 26 مهر 1386 ساعت 12:35 ق.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام
نه چرا می خوای وبلاگ رو حذف کنی؟


راستی من متولد آبانم ولی همیشه از مرداد ماه یه سال به سنم اضافه میکنم چون شده نیمه پر لیوان!!


امیدوارم جلسه خوب وراحت برگذار بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد