...

درس خودم تموم شده شش سال پیش اما گرفتار صدبرابر بدترش شدم. کار و درس های برادرم... باز صد رحمت به دوران دانشجوییم. آدم دلش می خواست درس می خوند و دلش نمی خواست نمی خوند فوقش این بود که آدم پاس نمی کرد چیزی بالاتر از این نبود ... اما کار اصلا نمی شه یک دقیقه رهاش کرد باید در قبال یک دقیقه غفلت به هزار نفر جواب بدی ... خسته و مونده هم که می ام خونه برادرم می آد سروقتم که در درسهاش کمکش کنم و پروژه هاش رو براش انجام بدم و بعدش هم تایپ کنم و بعدش هم ... خلاصه ... بدجور گیر افتادم ... درس برای فوق هم که بی درس با این اوضاع و احوال ...

 

دفاعیه بیمه انجام شد. تنها خانم مدافع من بودم. دیگه ... ببینم نتیجه چه خواهد شد.

 

اون خانم روانشناس همیشه تاکید داره که باید خودمون رو زندگی کنیم همش انرژی مثبت بدیم به کائنات تا برامون بیاد و مطلقا کار به قضاوت اطرافیان نداشته باشیم. حرفهاش جالبند اما هر کار می کنم نمی تونم کار به قضاوت اطرافیان راجع به خودم نداشته باشم ... خیلی سخته ...

نظرات 1 + ارسال نظر
حنا گلی سه‌شنبه 1 آبان 1386 ساعت 03:54 ق.ظ

سلام.خدا قوت.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد