رقص، جلسه

اومدم خونه تصمیم گرفتم تا می تونم برقصم و دق دلم رو خالی کنم. مدتها بود نرقصیده بودم و من وقتی نرقصم می پژمرم و احساس خشکی و پیری بهم دست می ده ... اما خوب تا رسیدم خونه باز طبق معمول نشستم پای خوردن و بعدم که ماهواره یک فیلم خشانت آمیز نشون می داد که همش توش دست و پا و کله قطع می شد و هی خون فواره می زد. نمی دونم چرا این ژاپنی ها اینقدر خشونت دارند و از این مسائل خوششون می آد ؟!؟! خلاصه منم که تا خون می بینم سنگ کوب میکنم و دیگه نمی تونم از جام جم بخورم. کلی دیگه همت کردم و فیلمو تا تهش ندیدم و پا شدم رقصیدم، ولی برادرم نشست و با آب و تاب تا تهش رو دید و .... خلاصه ... میتو هم دید البته ولی اونکه این چیزها حالیش نیست ... فقط کمی از صداهای فیلم می ترسید و چشماش ریز شده بود.

 

امروز جلسه داشتیم دوباره ... خوشبختانه این سری دفتر نبود و در دانشگاه ... بود جلسه . چه عجب یکبار یک جلسه ای خوب برگزار شد؟!!! به همه موضوعها رسیدیم، و آخرش هه روبوسی کردند و با خوشحالی از هم جدا شدند، و طبق معمول خزانه دار که می خواست حقوق منو بنویسه یادش نبود، خیلی خنده داره که تنها کارمندشون منم و یک عدد ناقابل رو نمی تونند یاد بگیرند... و هی هر ماه از من می پرسند که چقدر بود حقوقت ... ؟ شاید از بس که کمه یاد نمی گیرند چون اگر زیاد و یا حتی عادلانه بود اونوقت یادشون می موند. به هر حال ... تازگیها بدجور احساس می کنم که دارم وقتمو تلف می کنم ... خیلی ناراحتم از این مسئله ... قابلیتهامو خیلی بیشتر این کاری که الان دارم در اونجا می کنم می بینم ... عمرم رو دارم واقعا هدر می دم و دردم اینه که خانواده ای ندارم که درکم کنم  و کمی منو در انجام کارهایی که منو به هدفم برسونه آزاد بگذارند و در نتیجه مجبورم به این کارهای پوچ راضی باشم ... هر چند که خانم معلم این حرفها رو قبول نداره و معتقده ما خودمون هستیم که این اجازه رو به اطرافیان می دیم که با ما مثلا بد رفتار کنند. ما خودمون تعیین کننده این هستیم که دیگران با ما چه رفتاری داشته باشند ... البته من حرفشو قبول دارم ولی چطوری رفتار کردنش رو شاید نمی دونم.