بلاتکلیفی

شبهای جمعه خونه مون سروصداست. بابام و مامان و برادرم دور هم می شینند و بحث می کنند از هر دری و گاهی این وسط بحثشون بالا می گیره و  کمی هم به هم نیمچه بد و بیراهی می گن ...

صبح به اتفاق خانواده رفتم رای دادم. رای انتخاب اعضای هیئت مدیره ی انجمنمون رو ... تازه فهمیدم نه انگار منهم خاطرخواه کم ندارم. خوب حس خوبیه وقتی آدم می بینه از چند جا بهش توجه می شه - اما نگرانی هم پیش میاد ... چون بلاتکلیفی هم بیشتر می شه ... آدم نمی دونه چه بکنه به کی آره بگه و به کی نه ... هر شخصی خوبیها و بدیهایی داره طبعا ... و خوب موندم واقعا ... دلم جای دیگه ای گیره و عقلم جای دیگری ... هنوز نتونستم ایندو رو هماهنگ و همسو کنم ... و همینطور دارم زجر می کشم. ... گمونم مجبورم کم کم بگذارمش کنار- پا رو دلم بگذارم و بگذارمش کنار چون به خاطرش دارم واقعا موقعیتهامو از دست می دم. همه جا می اد جلو و با ماست یکجوری که انگار نامزدیم این هم برام خوشاینده و هم وحشتناکه چون دیگران فکر می کنند ما قضیه مون جدیه و به خاطرش نمی آن جلو اما خبر ندارند که همه اینها بیخودیه و یک نمایشه از طرف اون که منو رزرو نگه داره برای خودش ... نمی دونم ... ؟ کاش زودتر از این بلاتکلیفی در بیام.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رها جمعه 25 آبان 1386 ساعت 11:15 ب.ظ http://sisko

می دونم که خیلی سخته آدم پا رو دلش بگذاره اما شدنیه. من یه نفر رو می شناسم که این کارو کرد. ولی سخته...می فهممت...

حامد شنبه 26 آبان 1386 ساعت 04:13 ب.ظ http://baragh.blogsky.com

سلام.خیلی ممنون از این که من را لینک کردی منم شما را لینک می کنم ولی نمی دانم با چه نامی اگر میشود بهترین نام را با همراه وبلاگتان در قسمت نظرات بدهید تا لینک کنم.
با تشکر حامد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد