صمیمیت

امروز مامانم بعد از یکسال به مامانش (مادربزرگم) تلفن زد ... معمولا سالی یکبار و با کتک کاری های فراوان دست به این عمل به قول خودش سخت و خطیر می زنه ... اونهم نه برای احوالپرسی از مادرش بلکه برای گزارش حال خودش ... امروز هم بعد از سلام و احوالپرسی گفت: من سکته کردم و یکدفعه زد زیر گریه ... واقعا از مادرم بعیده اینقدر ضعف از خودش نشون بده ... حساس شده ... همش دوست داره نظر و حمایت و حس ترحم کسی رو جلب کنه ... نمی دونم ... در زمینه محبت به مادر منم به اون رفتم ... متاسفانه منم نسبت به مادرم خیلی بی توجهم ... خیلی دوستش ندارم ... تا اونجایی که یادم می آد همش منو از خیلی چیزهایی که برام حیاتی بوده محروم نگه داشتند ... محرومیتهایی که از بچگی تا به حال کشیدم ... از هر نظر ... چرا آخه؟  ... به هر حال شاید مقصر نبودند و نمی دونستند باید برای بچه هاشون چه کنند؟ فکر می کردند بچه لوس می شه ... اما متاسفانه ظاهرا این قضیه ادامه داره ...

 

یکی از بهترین دوستامو بعد از سالها پیداش کردم ... صمیمی ترین دوستی که تا به حال داشتم ... در واقع اون منو پیدا کرد ... کلی شاد شدم ... ولی خوب دبی زندگی می کنه و از هم دوریم ... فعلا هر روز برای هم مسیج می دیم ... هنوز گرمه ... هنوز مملو از انرژی مثبت و محبته ... و من هیچکسی رو به این با محبتی ندیدم ... خیلی خوشحالم که پیداش کردم ... یکجوری احساس می کنم دوقلوئیم ...

 

دیگه خبر خاصی نیست ... نه رخدادی پیش می اد نه خاطره خاصی ... جز اینکه دارم از ثانیه به ثانیه این روزها از طریق برنامه ریزی نهایت استفاده  رو می برم ... از این نظر حس خوبی دارم  ...

 

و اما جمله روز:  

شما می توانید از عهده هر کاری برآیید به شرط آنکه شدیداْ خواستار آن باشید.

نظرات 3 + ارسال نظر
فروردینی پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 06:23 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com

سلام
به احتمال زیاد مادرت به محبت و توجه احتیاج داره. مشکل من هم همینه که اصلا یادم نمی‌اد مادرم یا پدرم من رو بدون دلیل خاصی و( یا حتی با دلیل خاصی) بغل کرده باشن و یا بوسیده باشن! خدارو شکر من این رویه رو با همسر و بچه‌هام ندارم. یهو صداشون می‌کنم و یا می‌پرم بغلشون می‌کنم مححححححححححکم و چند بار می‌بوسمشون و می‌گم دوستشون دارم خیلی زیاد. اما نمی‌تونم با مادرم اینطور رفتار کنم. حالا هم که از هم دوریم.
ارتباط به خاطر دوری مکانها کمی سخته اما امکان داره.
ممنونم از نظرهات که برام نوشتی. برات جواب گذاشتم.
موفق باشی

ع پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 11:25 ب.ظ http://www.wxyz.blogsky.com

معمولا مواظبت از یه جوهر سخت تر از یه تیکه شیشس...به مامان سخت نگیر...شاید راه دیگه ای برای مواظبت از تو بلد نبوده.

اسمارتیس جمعه 28 دی 1386 ساعت 10:39 ب.ظ http://smartis.blogsky.com

دوستای نزدیک من که سعی کرده بودم گمشون نکنم بد زدن تو ذوقم. این یعنی الان حس حسادت دارم
و همدردی: خیلی از مامانا این جورین. بعدا پشیمون میشن. باور کن.
راستی نقاشیاتم خیلی قشنگ بود. ذهنی می کشی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد