افسوس

رفتم کاغذ بخرم برای ادامه طراحیم... هر چی گشتم نمونه شو نیافتم ... عجب روزگاریه ؟ ... یک روز یک کالایی به وفور یافت می شه و چند وقت بعدش بک دونه ام ازش نیست ...


باز یک سر رفتم بوفالو ... نمی دونم چرا از محل کارم که می زنم بیرون شیطون گولم می زنه و هی بهم می گه : برو رستوران ... برو رستوران .... خلاصه برای نرفتنم هزار دلیل و برهان می آرم ... اما همین که به چهارراه می رسم صاف از درش می رم تو ... خلاصه این بد عادتیه که دارم ... عشق غذاهای آماده در اعماق وجودم نفوذ کرده ...



شبی ماهواره فیلم سیصد رو داشت نشون می داد ... من معمولا فیلم نمی بینم ... مگر اینکه اتفاقی پای تلویزیون نشسته باشم و کار دیگری انجام بدم و بعد ببینم مثلا یک فیلم مطرح داره پخش می شه اونوقت تماشا می کنم ... قلبم صدپاره شد از دیدنش ... تمام مدت دندونهامو از خشم به هم فشرده بودم ... از ناراحتی نفسم واقعا بند اومده بود و میتوی (طوطی) بدبخت رو پام اونهم مجبور شد فیلم رو ببینه و از صدای نعره های غول بیابونیهای تو فیلم همینطور بید بید می لرزید ... مجبور شدم هی بهش امید بدم که میتو جان ... اینها جوجوهای بدن ... نترس ... موقتا چند لحظه منو نگاه می کرد و ترسش می ریخت اما باز هواسش می رفت به فیلم ... به هر حال ...


الان موندم این قلب پاره مو چه کنم ؟ دیگه مجبور شدم بکِشمش  تا کمی تسکین پیدا کنم ...

با دیدن این فیلم بر موندنم در ایران مصمم تر شدم ... اون چنددرصد شک هم کاملا برطرف شد ...



و اما جمله روز:

انسان هایی که اعتماد به نفس دارند خودشان را با دیگران مقایسه نمی کنند. فقط خودشان را با بهترین کسی که می توانند باشند مقایسه می کنند.

نظرات 5 + ارسال نظر
فروردینی دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 10:55 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com/

سلام
من فقط عکسهای این فیلم رو دیدم و یه مقداری در موردش خوندم. علاقه‌ای هم به دیدنش ندارم. واقعا حیفه این همه وقت وپول که صرف درست کردن اینگونه فیلم مزخرفی شده!

طرح جدیدت رو مدتیه دیدم اما اصلا نتونستم ارتباط خوبی باهاش برقرار کنم! ببخش این رو می‌گم اما انگار چهره‌ای غصبناک داره! شاید به خاطر حالت تا شدنش و ابروهای بی انتهاش و چشمهای کامل نشده‌ش باشه. نمی‌دونم شاید بعد از تکمیلش نظرم این نباشه. لطفا به دل نگیر من طبعت رو خیلی می‌پسندم.
می‌بوسمت.

دیگه اونها اینهمه وقت و پول رو صرف می کنند برای کوبیدن ... برای سیاستهای کثیف ... بازیهای سیاسی کثیف ... اتفاقا به نظر اونها اصلا پول و وقتش حیف هم نیست هیچی تازه خیلی هم به جاست ... در واقع منابع مالیش که مال خودشون نیست ... از جای دیگری هست ... دست های پنهان ...

راستش خوب حق داری ... من اکثر کارهام خیلی مهربان نیستند ... و خودم هم به زور ازشون خوشم می اد چه برسه به مخاطبینم ... اما خوب من نمی تونم مهربون و مثبت کار کنم ... با این شیوه نیروهای خبیث درونیم رو تخلیه می کنم ... اون انرژی های منفی ام رو ... منفی بودنشون این علتو داره ... ممنون از نظرت خانمی ... بازم منتظر نظراتت هستم ...

اسمارتیس سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 01:55 ق.ظ

این قدر فیلم سیصد ناراحتت کرد؟!
به نظر من اون سریال احمقانه ی چهل سرباز خیلی فضاحت بار تر بود
در حد خودزنی
تو اینطوری فکر نمی کنی؟

راستش این سریالی که می گی رو متاسفانه ندیدم ... لطفا کمی مشخصات بده ... کجا و چه ساعتی پخش می شه البته اگر هنوز تموم نشده ... ممنونم

دلارام سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 03:11 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام

قالب جدید مبارک!!!

چه قدر آدم حرصش در میاد وقتی که میبینه که چیزی که تا اون موقعی که نمیخواستی همه جا فراوان بود ولی وقتی که لازمش داری قطع میششه...

من هم الانا زیاد تلویزیون نمیبینم به جز برنامه هایی که دوست دارم ولی قبلا همه زندگیم تلویزیون و کامپیوتر بود به جز مواقعی که مدرسه بودم و...

مرسی عزیزم ... از نظراتت

فروردینی سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 06:48 ب.ظ http://farvardiny.blogsky.com

ممنون از جوابت
خوبه که یک راهی رو برای تخلیه این نیروهای منفی که داخل همه ما هست پیدا کردی که اون رو در وقت عصبانیت به صورت داد زدن و یا اهانت کردن بروز ندی.
توی یه برنامه‌ای اینجا به بچه‌ها می‌گفتند که برای تخلیه عصبانیتون بهتره که به جای داد و بیداد، راهی مثل دویدن و یا بوکس زدن و یا بازی با توپ رو انتخاب کنید تا هم خودتون آروم بشید هم به اطرافیانتون صدمه‌ای نزنید. یعنی این نیروها رو به شکل مثبتی ازش استفاده کنیم.
من فکر می‌کنم با نقاشی یک حس خوب و یا بد رو در خودمون و یا مخاطبمون ایجاد می‌کنیم. حداقل من خودم به دیدن نقاشی و عکس خیلی حساسم و واقعا تاثیر خیلی زیادی رو من می‌ذاره.
حتما می‌فهمی منظورم چیه!
ممنون از بزرگواریت و قبول نظرم.

راست می گی ... باید مخاطب هم در نظر داشت که کار منفی در روحیه اش تاثیر خوبی نداره ... حق با توست ... من هم خر می خوام راستش هم خرما ... هم می خوام تو کارهام خودم باشم و رل بازی نکنم و هم می خوام مخاطبمو راضی کنم ... ایندو با هم نمی شه ... یکجوری باید تعدیل کنم ...

دخترآفتاب سه‌شنبه 22 اردیبهشت 1388 ساعت 07:00 ب.ظ http://1meimandacademy.blogfa.com/

دوست بزرگوار از وبت خوشم اومد.اگه طراحی بهت مهلت داد

سری به خونه خودت بزن.بدرود

چشم دختر آفتاب حتما سر می زنم ...
ممنونم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد