آخرین جلسه سال

جلسه امروز هم برگزار شد ... اساتید محترم نمی دونم وقتی خودشون اینقدر بی نظمند ... وظایفشون رو انجام نمی دند ... دیر می آن سرجلسه و زود می رن و یا غیبت می کنند اونوقت چطور می خوان دانشجو تربیت کنند؟ یعنی چطور روشون می شه از دانشجویان توقع عمل کردن به تمام این موارد رو داشته باشند؟ ... وقتی که می آن جلسه همش دوست دارند زودتر تموم بشه ... همش بی طاقتی می کنند ... حرفهاشون بعضا بی ربطه ... هر کی یک سازی می زنه و من می مونم هاج و واج که به ساز کدوم برقصم و چی رو صورتجلسه کنم ... مجبور می شم بپرسم ببخشید ... چی شد؟ تکلیف چیه؟ ... خزانه دار محترم هم به طرز عجیبی منو تحویل می گیره ... امروز من و خانواده مو دعوت کرد اصفهان ... نمی دونم شاید چون کارش گیرمه اینقدر مهربانه ... در صورتیکه در کل با کسی سازشی نداره ... دلم می خواست بهش بگم کاش به جای سوغاتی و دعوت کردن به اصفهان بهم اضافه کاریهامو پرداخت می کردی ... رئیسم سالی یکبار این مسئله رو مطرح می کنه اما بعد نمی دونم چی می شه که یادشون می ره و پرداخت بی پرداخت ... و سال آینده اش که تو ذهنشون یک چیزهایی رو مرور می کنند فکر می کنند که کلی بهم پاداش و اضافه کاری دادند ... ازم می پرسند ما چقدر سال گذشته بهت اضافه بر حقوقت پرداخت کردیم ... وقتی می گم هیچی ... تعجب می کنند و می گن مطمئنی؟ ما دادیم ها ... و خلاصه هی باید براشون توضیح بدی که نه فقط حرفشو زدید ... چیزی پرداخت نشده ... خلاصه این جریان همچنان ادامه داده و چیزی فقط در حد حرفه ... فقط شفاها ازم مدام تقدیر و تشکر می کنند در سخنرانیهاشون در اختتامیه های کنفرانس و یا مجامع عمومی و ... پیش خودشون و تو جلسه ها هی پاچه خواریمو می کنند که نرم و بمونم اما پاچه خواری مادی انجام نمی شه ... باز امروز ساز رفتن زدم ... اما کو تا عملی بشه ... امیدوارم زودتر بشه ...  چون به معنای واقعی بریدم ... میزان بریدنم مثل بعد از برگزاری کنفرانس سه سال پیشه که باعث شد از شدت میزان کم اوردن  به اون نامزدی رضایت بدم ... معمولا وقتی می برم سیستم مغزیم دیگه فرمان نمی ده ... و وقتی فرمان می ده همش فرمانهای غلطه ... امیدوارم دوباره اینطوری نشم ...

 

خزانه دارمون می گفت بیا اصفهان هنر بخون ... !!! تو دلم گفتم همین یک کارم مونده ... در همین اثنا که هی راه هم می رفت پیشونیش گرفت به لبه وایت برد و خلاصه خون و خونریزی به پا شد ... زخم بدی برداشت ... نمی دونم کار به بخیه بکشه یا نه؟ فوری رفت ... من از این اتفاق دلم خنک شد (خیلی بدم نه؟!!!) اصولا یک دلگیری از آدمهایی که حیوون می کشند دارم و وقتی یک بلاهای اینطوری سرشون می آد می گم این به تلافی اون جریان ...

 

آه ... !!! فردا تعطیله ... چه نعمتیه این تعطیلی ... حیف که یک روزه فقط ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب جمعه 3 اسفند 1386 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام
تری تی عزیز تو رو خدا یک فکر اساسی برای کارت بکن آخه این ها رو که تعریف می کنی یه حرصی می خورم
بابا مردم واسه خودشون هم این جور از خودشون جوونی شون وقت شون مایه نمی گذارند چه به رسه واسه دیگرون اون هم آدمای که قدر زحماتتو نمی دونند
حیف این همه هنر نیست که خالقشون این طور خسته بشه واین خستگی روی اون ها هم (هنر ها)تاثیر به گذاره؟
مراقب خودت باش
جمعه خوبی داشته باشی

سلام مهتاب جان ... راستش الان من دارم یک فکر اساسی می کنم اما خوب کسی رو ندارم که با شرایط اینها بخوره و بتونم جام بگذارم ... همچنان دنبالشم ... چون هر یک روزی که داره می گذره دیگه برنمی گرده و من کلی از برنامه هام عقبم ...
قبلا یکبار این بلا سر کنفرانس سرم اومد و اونجا عهد کردم از شرش که خلاص شم دیگه گول نمی خورم و درگیر چنین کارهایی نمی شم اما باز ...
قدر می دونند راستش ولی خوب به خاطر شرایطشون از نظر مالی قدر نمی دونند ...
مرسی عزیزم از همدردیت و ببخشید که موجب حرص خوردنت شدم ... می بوسمت

فروردینی جمعه 3 اسفند 1386 ساعت 05:01 ق.ظ http://farvardiny.blogsky.com

سلام طوطی بانوی عزیز
ان شاء الله که روز تعطیل خوب وخوشی داشته باشی.
خزانه دارتون مگه حیوون می‌کشه!

ازتون ممنونم ... تا اینجاش که ساعت ۹:۱۰ صبحه جمعه و روز تعطیل خوبی داشتم چون کلی خوابیدم ...
خزانه دارمون هم خوب بله اینکار رو کرده ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد