گذر عمر ...

هر چی التماس برادرم کردم که منم همراهشون برم کوه فایده ای نداشت ... کی باورش می شه من تا حالا دربند و درکه و ... رو ندیده باشم !!! رفته چهارتا عکس گرفته با خودش اورده می گه بیا! اینهم کوه! ببین هیچی نداره ... خلاصه داره بچه گول می زنه ...

دلم می خواد جایی برم که بتونم از مناظرش نقاشی کنم ... این یکی از آرزوهای منه که برم در دل طبیعت یکروز کامل رو  فارغ از هر دغدغه ای نقاشی کنم ... اما خوب تا به حال نشده ...

 

در آستانه سی سالگیم ... البته هنوز سه ماهی مونده و عجیب فکرم مشغوله ... دچار یکجور بحران روحی شدم ... همش حس می کنم سن وحشتناکیه ... یا بهتر بگم وارد دهه خاصی از زندگیم می شم ... دچار یکجور افسوس شدم ... اینکه چرا در هر مقطعی که بودم از سنم استفاده نکردم ... بچه که بودم بچگی نکردم ... خیلی بزرگونه فکر می کردم و کارهایی می کردم که خاص بزرگسالان بود ... بازیهام کودکانه نبودند ... شیطنتهام مال کودکان نبود ... و حالا که بزرگسال شدم  تازه دارم کودکی می کنم ... برای خودم اسباب بازی می خرم و با ذوق و شوق اونها رو در مخفیگاهی قایم می کنم و هر از گاهی درشون می آرم و با ذوق خاصی وراندازشون می کنم ... و ... از همه بدتر ... اینکه ازجوونیم استفاده ای نکردم، این موضوع خیلی آزارم می ده ... دخترهای هم سن من جوونیشون رو کردند هیچی هفت، هشت ده تا شوهر هم کردند و بچه هم دارند ... و من هنوز اول خط هم نیستم... تازه دارم دوران کودکیمو طی می کنم ...

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
دلارام جمعه 17 اسفند 1386 ساعت 08:49 ب.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام طوطی بانوی عزیز...

خب شاید اینا الان آرومت میمکنه یا مقتضای سنت هست پس کاری رو بکن که خوشجالت بکنه و خودت از خودت راضی باشی. همه وقتی نزدیک تولدشون میشه همین احساس رو میگیرن. عزیزم تو هم که سنی نداری ... تازه یه عالمه وقت داری و میتونی به همه کارایی که دوست داری برسی . اگه فکر میکنی که به اندازه کافی بچگی نکردی یا جوانی مهم نیست چون دیگه اونا گذشتن و دیگه بهشون فکر نکن و به نظرم الان رو نگه دار که فردا ٬ امروز جز گذشته حساب میشه برای همون تا میتونی از وقتت لذت ببری ... بعد تا جایی که من میدونم دهه سی سالگی بهترین وقت برای خانومها هست از همه لحاظا.
خب برای کوه هم خودت تنها برو شما که دیگه نیازی نداری با داداشت بری .... تازه گاهی اوقات تنهایی لازمه که حواست به کارت و نقاشیت باشه... نمیدونم شاید من اینطوریم ولی من معمولا وقتای تنهاییمو دوست دارم و معتقدم که باید وقت تنهایی همیشه برای خودم داشته باشم.

بید مجنون جمعه 17 اسفند 1386 ساعت 10:53 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

تو هم که مثله من یا جلویی و یا عقب
میدونی اینی که نتونی همراه بقیه باشی یه جور روان پریشی یا چیزی تو این مایه ها به حساب میاد ولی من خودم اعتقادی بهش ندارم به نظرم اینه که این آدما که خودمم توشون هستم از لحاظ زمانی با بقیه متفاوتن (حالا صرفا جلو بودن مد نظرم نیست ) و شاید روحشون از تعلقات مادی آزادتره و میتونه راحت تر توی زمان گشت و گذار کنه که خارج از شرایط سنی خاصش عوالم اون سن رو حس کنه
زیاد سرتو درد نمیارم دیگه
راجع به نقاشیاتم باید بگم
راستش این طرح ها از دریچه نگاه هر کسی میتونه یه معنی داشته باشه چون تو با ناخودآگاهت اینارو کشیدی لاجرم اینها هم با ناخودآگاه بیننده ارتباط میزارن و اونوقته که هر کسی یه برداشتی ازش میکنه
راستی اینو واسه جواب کامنتت هم گذاشتم نگی نگفتی ها

مهتاب شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام تری تی عزیز
تا دیر نشده به روز زندگی کن و از زندگی و جوونیتو شادابیت استفاده کن
خب اگه انقدر دوست داری بری کوه یه روز با دوستای خودت برو یا اصلا تنها برو نذار به آرزویی که به سادگی به دست می اید نرسی
موفق باشی

مرجان شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 11:38 ق.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام طوطی جونم

طوطی جونم با دوستات قرار بذارین با هم برین دربند و درکه کلی هم اونجا نقاشی کن منت داداشتو هم نکش :دی

بعدشم ! منم سی سالمه طوطی جون و مثل تو مجرد :-پی ولی من که قبل از اینکه سی سالم بشه ، منتظر این سن بودم میدونی چرا ؟ اینکه اگه یه دختر سی ساله بخواد پاسپورت واسه خودش داشته باشه اجازه والدین نمیخواد و مخصوصا اگه بخواد بره خارج از ایران زندگی کنه اجازه پدر لازم نیست :دی آخه من عاشق سفرم با دوست خونواده

تازه جوونی کردنم از همین ۳۰ سالگیم شروع شده ! گاهی وقتا قسمتی از حقوق و پس اندازمو به سفر با دوستامو خونواده تعلق میدم و کلی کیف و حال و اینا :دی

غصه نخور که سنت داره میره بالا و هنوز اول خط هم نیستی ! اصلا بهتر که هنوز به خط نرسیدیم ((=
بیخی خودتو عشقه (غشمولک)

نیلوفر شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 12:54 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

سلام
چرا اینقدر ناامید .... فکر می کنی فقط خودتی که این حس ها رو داری .... منم هر سال روز تولدم این فکرا به سرم می زنه .... البته من یه دهه سنم از تو کمتره ولی خب حسرت کودکی از دست رفته ام رو می خورم .... بازم می ترسم که ده سال دیگه حسرت این روزام رو بخورم ..... شاید تو هم ده سال دیگه دلت همین روزا رو بخواد ....
خانومی رسیدن آستانه ی ۳۰ سالگیت مبارککککککککک

ع شنبه 18 اسفند 1386 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.wxyz.blogsky.com

سلام.نمیدونم چرا ما ایرانی ها واقعا فکر میکنیم اگه یکی ناراحته باید حتما با کلمه بهش امید بدیم...که طرز فکرشو عوض کنیم...بابا یکی نیش بگه اینی که میناله درد داره...دواشم حرف نیس...چیزیه که گذشته و اون عقب خیلی چیزا جا مونده...خوب نمیشه...فقط میشه حواستو پرت کنی که یادت بره...یام که یه وقعیت بیاد سراغ آدم ...یکی که اونقد دوست داشته باشه که صورتو با مخرج ساده کنی و فقط یک بمونه...خودت بمونی....به هر حال من کاملا درکت میکنم و برات آرزوی یه فرصت خوب از خدا میکنم.در ضمن عیدت قبلاقبل مبارک :-)

فروردینی یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 07:31 ق.ظ http://farvardiny.blogsky.com

سلام طوطی بانوی عزیز
مطلبت رو همون اول خوندم اما حس نوشتن نداشتم.
شاید بیشتر به این خاطر باشه که من هم با اینکه خانواده تشکیل دادم و سه فرزند دارم، بعضی وقتها به این حالات رسیدم و می‌رسم.
اونطور که تا حالا از نوشته‌هات فهمیدم تو و برادرت تنها فرزندان خانواده‌تون هستید. من الان بعد از تجربه داشتن فرزند سوم و وضع خانواده خودم در وقت کودکیم، به این نتیجه رسیدم که با داشتم فرزندان کمتر و وضع مالی خوب ، والدین انتظارات بالایی از فرزندانشون دارن و معمولا ‌می‌خوان رفتار بچه‌هاشون بزرگمنشانه باشه. برای همین فرصت برای اشتباهات بچه‌گانه و شیطنت کمتر می‌شه.
با اینکه من بچه بازیگوشی نبودم اما وضع مالی بد و داشتن سه خواهر و برادر، من رو در شرایطی گذاشت که بچگی کردم و مطمئنم خواهر و برادر کوچکترم بیشتر از من. من با اونهمه خاطرات بچگی‌م از خواهر و برادرم کم می‌آرم! اما خاطرات تلخ تا دلت نخواد از دوران بچگیم دارم!
مطمئنا تو در شرایطتت معلومات بیشتری از این دنیا کسب کردی که من تا الان ازش محرومم.
می خوام بگم ـ به قول اینجاییها انی وی ـ همه یکروزی می‌میریم. دیر یا زود! البته فقط انی ویش مال اینجاییهاست بقیه‌ش حرف منه!

خانه ما دوشنبه 20 اسفند 1386 ساعت 02:41 ق.ظ http://paymanbadiyi.persianblog.ir

اولا خیلی ها مثل شما از عمرشان چیزی متوجه نشدند..این مربوط بیشتر به زمانه است..بعدش خیلی از هم سن های شما هم هنوز مجرد هستند چه دختر وپسر..اما با توجه این همه سال نتونستی به جاهایی مثل درکه و.... بری کمی تفکر برانگیز است!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد